کتاب

معرفی و خلاصه کتاب « شبح بیشه‌ی شوم »

با معرفی و خلاصه کتاب « شبح بیشه‌ی شوم: کتاب اول مجموعه شکارچیان دارک هیل » تو این مطلب همراهمون باشید.

اینتین – با معرفی کتاب « شبح بیشه‌ی شوم: کتاب اول مجموعه شکارچیان دارک هیل » در ادامه با ما همراه باشید.

در کتاب شبح بیشه‌ی شوم، همه از جنگل دایروود وحشت دارند به جز چهار بچه‌ی کله‌شق به نام‌های بن، اما، نیت و می‌یا که دیوانه‌تر از آنند که یک جا بنشینند و برای اثبات اینکه شهرشان پر از ارواح و نیروهای تاریک ماورایی‌ست، کاری نکنند. در پرونده‌ی اول مجموعه شکارچیان دارک هیل نوشته‌ی کیت رابینسون، این تیم چهار نفره دست به کار می‌شوند تا پرده از رازهای تاریک این جنگل اسرارآمیز بردارند. این اثر، روایتی است از شهری خاموش و رازآلود و کودکانی که تصمیم می‌گیرند سکوت را بشکنند و با حقایق، هرقدر هم که تاریک و وحشت‌انگیز باشند، روبه‌رو شوند.

درباره‌ی کتاب شبح بیشه‌ی شوم
هیچ‌کس واقعاً نمی‌داند در دارک‌هیل چه می‌گذرد؛ شهر ساکتی با خیابان‌های مه‌گرفته، خانه‌هایی که شب‌ها چراغشان خاموش می‌ماند و مردمی که اگر ازشان درباره‌ی جنگل بپرسی، به شکل غریبی نرفتن به آنجا را هشدار می‌دهند. اما بن و دوستانش گوششان بدهکار هیچ مدل هشدار یا زنگ خطری نیست. آن‌ها یک گروه چهار نفره‌ی نترس و بی‌کله هستند که تنها چیزی که برایشان اهمیت دارد کشف اسرار پنهان این جنگل مخوف است. آن‌ها تصمیم می‌گیرند رازی را کشف کنند که سال‌هاست هیچ‌کس جرئت حرف زدن از آن را ندارد. و خب از همان لحظه که پا به جنگل دایروود می‌گذارند، متوجه می‌شوند که این بار دیگر وقت شوخی و بازی نیست… اشباح از قصه‌ها پا را فراتر می‌گذارند و حقیقت را نشانشان می‌دهند… در کتاب شبح بیشه‌ی شوم (The Ghost of Direwood)، پرونده‌ی اول مجموعه شکارچیان دارک هیل اثر کیت رابینسون (Keith Robinson) ماجرا از همین کنجکاوی کودکانه شروع می‌شود و خیلی زود به کابوسی دنباله‌دار و نفس‌گیر بدل می‌شود.

شکارچیان تاریکی از سایه‌ها می‌گذرند
در جریان ماجراجویی‌هایشان، بن، اِما، نیت و می‌یا هر بار با موانع و رمزورازهای جدیدی روبه‌رو می‌شوند؛ از مه‌های غلیظ و درختان پیچاپیچ جنگل گرفته تا صداهای مرموز و اشباحی که هر لحظه ممکن است از تاریکی بیرون بپرند. آن‌ها با دقت و شجاعت، قدم به قدم از لبه‌ی ترس می‌گذرند، ردپاها را دنبال می‌کنند، عکس و فیلم می‌گیرند و می‌کوشند هر رازورمز نهفته در جنگل دایروود را ثبت کنند. تمام این اتفاقات هم مهارت و هوش آن‌ها را به چالش می‌کشد و هم دوستی، شجاعت و اعتماد بینشان را محک می‌زند.

فضای داستان بیش از آنکه ما را از موجودات ترسناک بترساند، از ناگفته‌ها می‌ترساند. در دارک‌هیل، هر نشانه، هر مهِ ناگهانی و هر صدای نامعمولی می‌تواند آغاز حادثه‌ای ماورایی باشد. جنگل دایِروود در حکم قلب نفرین‌شده‌ی شهر است؛ جایی که زمان در آن فرو پاشیده و روز ناگهان به شب بدل می‌شود و ترس مثل بادی تیز نجواکنان زیر گوشَت می‌دمد؛ همه‌جا را تردید برداشته و حسِ زیر نظر بودن قلقلکت می‌دهد… و درست همین‌جاست که دیگر نمی‌دانی قدم بعدی‌ات تو را به خانه برمی‌گرداند یا به قعر جهنم فرو می‌برد.

کتاب شبح بیشه‌ی شوم اثری است در ژانر ماجراجویی و وحشت. این کتاب با نثری زنده، ریتم تند و دیالوگ‌های پرکشش، خواننده را به دنیایی می‌برد که هر صدای ناشناخته‌ای در آن می‌تواند فریادی از جهان مردگان باشد. داستان با دیالوگ‌های پرکشش و فضاسازی سینمایی، تجربه‌ای نفس‌گیر از ترس، کنجکاوی و دوستی را رقم می‌زند.

شکارچیان دارک‌هیل مخصوص کسانی است که هنوز قلبشان برای کشف چیزهای ناشناخته می‌تپد، برای بچه‌هایی که به جای فرار از ترس، دنبالش می‌دوند و در تاریکی‌ها، بی‌صدا قدم می‌زنند. این کتاب با ترجمه‌ی محمد ورزی از انتشارات مهرسا به چاپ رسیده و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است.

شبح بیشه‌ی شوم

کتاب شبح بیشه‌ی شوم برای شما مناسب است اگر

علاقه‌مند به ژانر علمی تخیلی و فانتزی هستید.
نوجوانی در رده‌ی سنی ۱۲ تا ۱۸ سال به سر می‌برید.
به داستان‌های رازآلود و ماورایی علاقه دارید.
از خواندن داستان‌های ترسناک و هیجان‌انگیز لذت می‌برید.
بزرگسالید اما هنوز روحیه‌ی نوجوانانه و میل به کشف ناشناخته‌ها را در خود دارید.

در بخشی از کتاب شبح بیشه‌ی شوم: کتاب اول مجموعه شکارچیان دارک هیل می‌خوانیم
ما این نقشه را خیلی دقیق چیده‌ایم و مو لای درزش نمی‌رود. چهار نفرمان یک‌راست از مدرسه تا اینجا رکاب زده‌ایم و جمعه‌ها هم خبری از تکلیف مدرسه نیست، پس وقتمان آزاد است و کاری نداریم. قبل از اینکه دخترها برگردند خانه‌شان و من هم ساعت شش برای شام بروم خانه‌ی نیت، بفهمی‌نفهمی سه ساعت وقت داریم. حساب کرده‌ام یک ساعت را به‌رسم ادب سر میز شام بمانم، اما ما دوتا می‌توانیم شش‌دقیقه‌ای کلک کل غذا را بکنیم.

بعد، دو ساعت دیگر یا همین حدود وقت داریم. شاید دخترها هم بتوانند یک‌سر پیشمان بیایند. همه توی یک محله زندگی می‌کنیم. این وقت اضافه جان می‌دهد تا عکس‌ها و فیلم‌های معرکه‌ام را سبک‌سنگین کنیم و تیتر یکِ تلویزیون بشویم، آخه می‌خواهیم برویم توی دارودسته‌ی آدم‌معروف‌ها.

اما قبلش شبحی است که باید گیرش بیاورم، وگرنه سند و مدرکی در کار نیست.

سریع‌تر می‌دوم. انگار شرجی هم قاتی خنکای هوا شده. جلوتر، میان درخت‌ها را مه گرفته است. با ترس‌ولرز توی دلشان می‌روم. چقدر دلم پَر می‌کشید برای این مأموریت و هر روز بیشتر ذوق داشتم، ولی حالا فقط دلم می‌خواهد فلنگ را ببندم. با خودم چه فکری می‌کردم که خودم را انداختم توی هَچل و دارم تک‌وتنها وسط این بیشه‌ی اشباح پرسه می‌زنم؟

هرچه توی بیشه پیش می‌روم، جلو رفتن سخت‌تر می‌شود. لباس‌هایم به شاخه‌های دراز و باریکِ آویزان از دارودرخت‌ها گیر می‌کنند، پاهایم به ریشه‌های بیرون‌زده می‌خورند و گودالِ پوشیده‌شده با برگ، کم مانده مچ پایم را بشکند. خوشحالم امروز باران نباریده؛ نگران گل‌ولای خیس نیستم، ولی باز هم خش‌خش برگ‌ها جایم را جیغ‌زنان لو می‌دهد. خودم هم مانده‌ام جنگلی پیرپاتال چرا هنوز سروقتم نیامده.

منبع | کتابراه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا