با معرفی و خلاصه کتاب «قدم یازدهم» تو این مطلب همراهمون باشید.
اینتین- «قدم یازدهم»، کتاب کودکانه منتشر شده توسط کانون پرورش فکری، داستان تأثیرگذار یک شیر کوچک را روایت میکند. با وجود فرصتی بینظیر برای آزادی، عادتهای ریشهدار شیر مانع از استفاده او از این موقعیت میشود. این کتاب در سال ۱۳۸۶ موفق به کسب جایزه کتاب سال شده است.
درباره «قدم یازدهم»
شیر کوچک در قفسی کوچک در باغوحش به دنیا آمده بود. او عاشق راه رفتن و بازی کردن بود، اما تمام فضای قفسش تنها به اندازه ده قدم بود. برداشتن قدم یازدهم باعث میشد سرش به میلههای قفس بخورد و به شدت درد بگیرد. در نتیجه، شیر جوان به سرعت یاد گرفت که بیشتر از ده قدم برندارد. با این حال، یک روز اتفاقی خارقالعاده افتاد. وقتی نگهبان باغوحش برای گذاشتن غذا و آب در قفس شیر را باز کرد، فراموش کرد آن را ببندد. شیر کوچک بیصدا از قفس بیرون رفت…
این کتاب برای چه کسانی مناسب است؟
«قدم یازدهم» داستانی زیباست که به بررسی ترسهای انسان، مقابله با آنها و رهایی از چنگ عادتها میپردازد. این کتاب برای کودکان پیشدبستانی و سالهای اول دبستان جذاب و گیراست. اگر به دنبال داستان کودکانه برای خواب فرزندتان هستید، این قصه انتخابی عالی است.
درباره سوسن طاقدیس
سوسن طاقدیس متولد سال ۱۳۳۸ در شیراز است. فعالیت ادبی او با انتشار داستان «بابای من دزد بود» در مجله کیهان بچهها آغاز شد. از آن زمان تاکنون، او داستانهای متعددی از جمله «زرافه من آبی است»، «جوراب سوراخ» و «بزغالههای سبز» را منتشر کرده است. علاوه بر داستاننویسی، او به سرودن شعر نیز میپردازد و اشعارش را در مجلات مختلف چاپ میکند. سوسن طاقدیس همچنین برای داستان «شما یک دماغ زرد ندیدید؟» موفق به دریافت جایزه پروین اعتصامی شده است.
گزیدههایی از کتاب «قدم یازدهم»
«یک روز صبح زود، یک شیر خیلی بزرگ، یک بچهی کوچک به دنیا آورد. کجا؟ توی یک جنگل پر درخت؟ نه! توی یک غار بزرگ؟ نه! او بچهاش را توی یک قفس، در یک باغوحش، توی یک شهر شلوغ به دنیا آورد. از اول قفس تا آخر آن فقط ده قدم بود. شیر کوچولو وقتی ده قدم میرفت سرش میخورد به میلههای قفس و دنگ صدا میکرد و درد میگرفت. شیر کوچولو خیلی زود یاد گرفت که بعد از قدم دهم، دیگر جلو نرود. وقتی ده قدم میرفت، مینشست و دست صورتش را لیس میزد. یا اینکه دور خودش میچرخید تا دم خود را بگیرد. یا اینکه برمیگشت و ده قدم میرفت تا برسد به میلههای آن طرف قفس…»