آموزشی

معنی و داستان ضرب المثل « چنار دم در خانه خودش را نمی بیند »

با معنی و داستان ضرب المثل «چنار دم در خانه خودش را نمی بیند» تو این مطلب همراهمون باشین.

اینتین – درباره ضرب المثل «چنار دم در خانه خودش را نمی بیند» تو ادامه مطلب بیشتر بخونین:

چنار دم در خانه خودش را نمی بیند
چنار، درختی است با قامت بلند و شاخ و برگ‌هایی انبوه که به طرز شگفت‌انگیزی سایه‌ای وسیع را بر زمین می‌افکند. این درخت چنان سر به فلک کشیده و پربار است که اگر کسی از بالای آن به پایین بنگرد، به سختی می‌تواند نگاهی به زمین بیندازد و جز تصویر خود درخت را مشاهده کند. شاید همین ویژگی خاص و منحصر به فرد چنار، علت اصلی انتخاب آن به عنوان نماد این ضرب‌المثل معروف باشد.

این ضرب‌المثل در واقع به افرادی اشاره دارد که به دلایل مختلفی، چه از طریق زحمت و تلاش شخصی و چه به واسطه‌ی شانس و فرصت‌های پیش آمده، به مقام‌ها و ثروت‌های قابل توجهی دست یافته‌اند. اما این دستاوردها گاهی اوقات باعث می‌شود که این افراد دچار غرور و تکبر شوند. این نوع نگرش نه تنها بر رفتار آن‌ها تأثیر می‌گذارد، بلکه سبب می‌شود که آن‌ها توانایی‌ها و استعدادهای افرادی که در اطرافشان قرار دارند را نادیده بگیرند.

کاربرد
به ویژه این ضرب‌المثل بر این نکته تأکید دارد که این افراد، حتی اگر نزدیکانشان از ویژگی‌های بارز و شایستگی‌های خاصی برخوردار باشند، به دلیل غرق شدن در خودخواهی و خودمحوری، قادر به دیدن و شناسایی این استعدادها نیستند. در واقع، آن‌ها چنان در دنیای خود غرق شده‌اند که نمی‌توانند نگاهی به اطراف خود بیندازند و از وجود افراد لایق و شایسته‌ای که ممکن است در کنارشان باشند، بهره‌مند شوند.

این نوع نگرش می‌تواند عواقب جدی برای خود آن‌ها داشته باشد، چرا که نه تنها از حمایت و همکاری افرادی که ممکن است توانایی‌های ارزشمندی داشته باشند، محروم می‌شوند، بلکه به تدریج از دایره‌ی ارتباطات اجتماعی خود نیز فاصله می‌گیرند. در نهایت، این ضرب‌المثل یادآور این نکته است که نباید اجازه داد مقام و ثروت، انسان را از واقعیت‌های اطرافش دور کند و باید همواره به توانایی‌ها و شایستگی‌های دیگران توجه داشت.

حکایت
گویند در دهی کهن، چناری بود بلند و سایه‌گستر، چنان‌که رهگذران در تابستان زیر سایه‌اش آرام می‌گرفتند و پرندگان بر شاخسارش نغمه می‌زدند. مردم ده او را «پیر چنار» می‌خواندند، که از روزگار پدرانِ پدران‌شان بر جای مانده بود.

روزی کودکی از آن ده، که تازه دانایی در او جوانه زده بود، به پدر گفت:

«ای پدر، همه از این چنار می‌گویند که سایه دارد و بلند است، اما چرا خود چنار هرگز سایه‌اش را نمی‌بیند؟»

پدر لبخندی زد و گفت:

«پسرم، چنار چنان بالا رفته که سایه‌اش زیر پای خودش مانده است. هر که بسیار بالا رود و به خود ننگرد، از دیدنِ خویش محروم می‌ماند.»

پس مردی دانا که از راه می‌گذشت، سخن ایشان را شنید و گفت:

«نه از بلندی‌اش است که خویش را نمی‌بیند، از آن است که چشم ندارد. آدمی نیز چون از خویش بی‌خبر شود، هرچند هزار دیده بر دیگران گمارد، خود را نخواهد دید.»

آنگاه پدر به پسر گفت:

«ببین ای فرزند، چنار دمِ در خانهٔ ما سال‌هاست ایستاده و ما هر روز از کنارش می‌گذریم، بی‌آن‌که بدانیم درونش پوسیده است یا پر از جان. چنین است حالِ ما آدمیان که خویش را نمی‌بینیم و در جست‌وجوی سایهٔ دیگرانیم.»

منبع | روزانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا