آموزشی

معنی و داستان ضرب المثل «گربه را باید دم حجله کُشت»

با معنی و داستان ضرب المثل «گربه را باید دم حجله کُشت» تو این مطلب همراهمون باشین.

اینتین- در خانه‌ای قدیمی و بزرگ، مادری با دو پسرش زندگی می‌کرد؛ یکی متأهل و دیگری مجرد. برادر متأهل همیشه به برادر مجردش می‌گفت: «از من می‌شنوی هیچ‌وقت زن نگیر! زن بگیری، مثل من بیچاره می‌شوی.»

اما برادرش مخالفت می‌کرد: «خودت را با من مقایسه نکن. تو راه و رسم همسرداری بلد نیستی. بگذار من زن بگیرم، آن‌وقت می‌فهمی زن گرفتن خیلی هم بد نیست.»

مادر پیرشان اما آرزو داشت پیش از مرگ، عروسی پسر کوچکش را ببیند. او چندین دختر را به پسرش معرفی کرده بود، ولی هیچ‌کدام مورد پسند او قرار نگرفته بودند.

تا اینکه یک روز، پسر مجرد با خوشحالی به خانه آمد و گفت: «مادر، وقتش رسیده! همین الان بلند شو و شال و کلاه کن تا با هم به خواستگاری برویم.»

مادرش بی‌درنگ خوشحال شد و گفت: «مبارک است. خب، حالا این عروس خوشبختی که تو در نظر گرفتی کیست؟» پسر با هیجان گفت: «باید برویم به خانه ملک‌التجار. تصمیم دارم با دختر او ازدواج کنم.»

همین که اسم دختر ملک‌التجار آمد، مادر حالش بد شد و از هوش رفت. اطرافیان جمع شدند و با آب قند او را به هوش آوردند. هنوز حالش کاملاً جا نیامده بود که رو به پسر کرد و گفت: «مگر قحطی دختر آمده؟! مگر خبر نداری که دختر ملک‌التجار چه اخلاق بدی دارد؟ فکر می‌کند از دماغ فیل افتاده. کارش فقط این است که صبح تا شب به اطرافیانش دستور بدهد. از طرفی صدایش را که بلند می‌کند، هفت همسایه از نعره‌اش می‌ترسند.»

مادر پیر دوباره رو به پسرش کرد و گفت: «زن باید مهربان و خوش‌اخلاق باشد. چنین دختری برای هیچ‌کس زن خوبی نمی‌شود. نمی‌بینی با آن همه مال و ثروتی که ملک‌التجار دارد، هیچ‌کس به خواستگاری دخترش نمی‌رود.»

در همین حین که مادر پشت سر هم از دختر بدگویی می‌کرد، پسرش با عصبانیت گفت: «یا دختر ملک‌التجار یا هیچ‌کس!»

مادر چاره دیگری نداشت. با بی‌میلی بلند شد و به خواستگاری دختر ملک‌التجار رفت. از آنجا که هیچ‌کس به خواستگاری دختر ملک‌التجار نمی‌رفت، دختر و پدرش خیلی زود به پسر جواب مثبت دادند و عروسی سر گرفت.

در اولین شب زندگی، داماد و عروس روبه‌روی هم نشسته بودند و اولین شامشان را با هم می‌خوردند. گربه‌ای از راه رسید و میومیو کرد.

داماد رو به گربه کرد و گفت: «پیشی جان، اگر غذا می‌خواهی، باید بروی و برای من یک کاسه آب بیاوری.» گربه باز میومیو کرد. داماد گفت: «مگر نگفتم، برو برای من یک کاسه آب بیاور. اگر نروی، با همین شمشیر سرت را از بدن جدا می‌کنم.»

عروس می‌خواست حرفی بزند و داماد را مسخره کند و بگوید مگر گربه هم می‌تواند برود و آب بیاورد که ناگهان داماد از جا بلند شد و با یک ضربه شمشیر، گربه بیچاره را از پای درآورد و خون گربه به در و دیوار خانه پاشید. ترس به جان عروس افتاد و بدون اینکه چیزی بگوید، سر جایش نشست. داماد شمشیرش را توی غلاف کرد و رو به عروس گفت: «برو یک کاسه آب برایم بیاور.»

عروس بلافاصله گفت: «چشم» و از جا بلند شد. با لباس عروس رفت و کاسه‌ای آب برای داماد آورد. همه اطرافیان عروس و داماد فهمیدند که داماد گربه را دم حجله کشته، اما همین کار باعث شده بود که عروس بداخلاق زبانش را جمع و جور کند و حرف ناشایستی نزند.

چند شب بعد، برادر داماد که سال‌ها قبل ازدواج کرده بود، تصمیم گرفت کاری کند و از همسرش زهر چشمی بگیرد. آن شب، او رو به زنش کرد و گفت: «برایم یک کاسه آب بیاور.» زنش گفت: «آب می‌خواهی، خودت برو بخور.»

مرد گفت: «آب می‌آوری یا با شمشیرم سرت را از بدنت جدا کنم؟»

همسرش گفت: «شوخی نکن! آن که با شمشیر زنش را مطیع کرده، گربه را اولین شب زندگی‌شان کشته است. تو اگر گربه‌کش بودی، چند سال پیش که تازه با هم ازدواج کرده بودیم، این کار را می‌کردی.»

کاربرد ضرب‌المثل
از آن روزگار به بعد، درباره کسی که اطرافیانش از او حساب می‌برند، گفته می‌شود: «گربه را دم حجله کشته است.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا