انیمیشن

۱۰ انیمیشن خوب برای شب‌های خانوادگی

با معرفی ۱۰ انیمیشن خوب برای شب‌های خانوادگی در این مطلب همراه ما باشید.

اینتین – با معرفی ۱۰ انیمیشن خوب برای شب‌های خانوادگی در این مطلب همراه ما باشید.

وال-ای (۲۰۰۸)

چه چیزی یک داستان را به یک اسطوره مبدل می‌کند؟ آیا پیچیدگی طرح است؟ یا عمق شخصیت‌ها؟ گاهی پاسخ، در سکوت نهفته است. «وال-ای» اثر استودیوی پیکسار، یکی از جسورانه‌ترین و در عین حال شاعرانه‌ترین فیلم‌های تاریخ انیمیشن است. ما داستان را در جهانی آغاز می‌کنیم که دیگر از انسان‌ها خبری نیست؛ تنها کوهی از زباله و ویرانی است و رباتی کوچک که همچون نگهبانی وفادار، به امیدِ بازگشت زندگی، به مرتب‌سازی این خرابه‌ها مشغول است. زیبایی «وال-ای» در بیانِ بی‌زبانی اوست. او با چشمانی بزرگ و بیانی کودکانه، انسانی‌ترین احساسات (تنهایی، کنجکاوی، و میل به دوستی) را به تصویر می‌کشد. دوربین، ما را به تماشای دنیای او می‌کشاند: گنجینه‌های کوچکی که از میان آشغال‌ها جمع کرده، یک نوار ویدئویی قدیمی از فیلم «سلام، دالی!» و آرزوی ساده‌ی گرفتن دست کسی. اینجا، پیکسار جادوی سینمای صامت را احیا می‌کند. ما وال-ای را درک می‌کنیم نه از طریق کلمات، که از طریق نگاه‌ها و حرکاتش.

ورود «ایو»، رباتی مدرن و هدفمند، زندگی وال-ای را دگرگون می‌سازد. این تنها آغاز یک ماجراجویی فضایی نیست؛ این بیداری یک قلب است. عشقی که در میان سکوت سیاره‌ی مرده شکوفا می‌شود، به تمثیلی قدرتمند از امید بدل می‌گردد. «وال-ای» هم هشدار زیست‌محیطی است و هم سرودی برای استقامت روح بشری. این فیلم به ما اثبات می‌کند که گاهی انسان‌ترین موجودات، آن‌هایی هستند که توسط بشر ساخته شده‌اند.

بالا (۲۰۰۹)

اگر زندگی را توده‌ای از خاطرات بدانیم، پس خانه‌ی ما تنها چهار دیوار نیست، بلکه گنجینه‌ای از این لحظات است. «بالا» داستان کارل فردریکسن، مردی سالخورده است که خانه‌اش و تمام خاطراتش با همسر فقیدش الی را با هزاران بادکنک به آسمان می‌برد تا رویای دیرین آنان را محقق کند. این تصویر، یکی از ماندگارترین و نمادین‌ترین صحنه‌های تاریخ سینماست. اما «بالا» تنها یک ماجراجویی بصری نیست. این فیلم، کاوشی عمیق و تکان‌دهنده در غم، فقدان و فرآیند التیام است. سکانس بی‌کلام ابتدای فیلم که زندگی مشترک کارل و الی را از جوانی تا پیری روایت می‌کند، خود یک شاهکار مینیاتوری است که در چند دقیقه، تمامی شادی‌ها و اندوه‌های یک زندگی را به تصویر می‌کشد. این سکانس به ما می‌آموزد که بزرگ‌ترین داستان‌های عاشقانه، لزوماً پرزرق و برق نیستند، بلکه در وفاداری به یک قول ساده نهفته‌اند.

سفر کارل به همراه راسل، پیشاهنگ جوان و شوربخت، به فرآیندی برای رهایی از اندوه تبدیل می‌شود. راسل، نماد آینده و معصومیتی است که کارل سال‌هاست به فراموشی سپرده. پشت جلوه‌های بصری رنگارنگ و شخصیت‌های خنده‌دار، جریانی از احساسات انسانی جاری است. «بالا» فیلمی است درباره‌ی پذیرش تغییر و درک این حقیقت که زندگی با از دست دادن پایان نمی‌یابد، بلکه تنها شکل جدیدی به خود می‌گیرد. پس از تماشای این فیلم، تمایل دارید ساکت بنشینید و عزیزانتان را به یاد آورید. این، بزرگ‌ترین دستاورد یک اثر هنری است.

کلاوس (۲۰۱۹)

گاهی یک داستان آنقدر اصیل و پراحساس روایت می‌شود که گویی قرن‌هاست در میان ما وجود داشته است. «کلاوس» دقیقاً چنین اثری است. این فیلم، که به نظر می‌رسد تکنیک‌های انیمیشن دیجیتالی را با روح نقاشی‌های کلاسیک درآمیخته، یک افسانه‌ی کریسمسی مدرن و در عین حال جاودان خلق کرده است. داستان حول محور جسپر، پستچیِ تنبلی می‌گردد که برای سروسامان دادن به پستخانه‌ی یک شهر منزوی و تاریک در شمال فرستاده می‌شود. شهری که ساکنانش مهربانی را به کلی فراموش کرده‌اند. ملاقات تصادفی جسپر با کلاوس، اسباب‌بازی‌سازی گوشه‌گیر و مهربان، جرقه‌ی تغییر را می‌زند. آن‌ها با هم، و با ساده‌ترین عمل ممکن (فرستادن اسباب‌بازی برای کودکان) کینه و سردی را از دل این شهر می‌زدایند.

نورپردازی در «کلاوس» یک شخصیت است. تضاد بین تاریکی و سردی اولیه‌ی شهر و نور گرم و طلایی کلبه‌ی کلاوس، استعاره‌ای بصری از نبرد بین یأس و امید است. این فیلم عجله‌ای ندارد؛ به تماشاگر اجازه می‌دهد در برف، سایه‌های ملایم و نور شمع‌ها غرق شود. «کلاوس» به ما یادآوری می‌کند که چگونه یک عمل نیک می‌تواند همچون حلقه‌های موج در آب، گسترده شده و تمام زندگی‌ها را تحت تأثیر قرار دهد. این فیلم، همچون نامه‌ی عاشقانه‌ای است که در یک روز سرد زمستانی پیدا می‌کنید.

همسایه من توتورو (۱۹۸۸)

هایائو میازاکی، استاد استودیو جیبلی، در «همسایه من توتورو» اثری خلق کرده که نه بر پایه‌ی کشمکش و هیجان، که بر اساس حضور و احساس بنا شده است. این فیلم یک افسانه نیست، بلکه تجربه‌ای ناب از معصومیت کودکی است. داستان دو خواهر، ساتسوکی و مئی، که به همراه پدرشان به خانه‌ای در حاشیه‌ی یک جنگل نقل مکان می‌کنند تا به مادر بیمارشان نزدیک‌تر باشند. در این جهان، مرز بین واقعیت و خیال محو می‌شود. توتورو، موجودی غول‌پیکر و پشمالو، تنها یک هیولای خیالی نیست؛ او روح مهربان و حافظ طبیعت است. میازاکی با چنان مهارتی فضاسازی می‌کند که تماشاگر صدای باد را در میان شاخه‌های درختان، خش‌خش علف‌ها زیر پا و آواز جیرجیرک‌ها را تقریباً با پوست و استخوان خود حس می‌کند.

«توتورو» فاقد یک شرور سنتی است. ترس اصلی فیلم (ترس از بیماری مادر) واقعی و انسانی است. این فیلم به کودکان می‌آموزد که با ترس‌هایشان روبرو شوند و به بزرگسالان یادآوری می‌کند که جهان را از نگاه کنجکاو یک کودک ببینند. این اثر، مدیتیشنی بر روی شادی‌های ساده‌ی زندگی است: بازی در باران، دیدن اولین باره طبیعت، یا در آغوش کشیدن یک موجود غریب و دوست‌داشتنی. «توتورو» سپاسگزاری برای لحظات کوچک و مهربانی بی‌چشم‌داشت است.

ولف‌واکرز (۲۰۲۰)

«ولف‌واکرز یا گرگ گردان ها» اثری است که زیبایی‌اش نفس‌گیر است. با الهام از سبک انیمیشن‌های دست‌ساز سنتی و با بهره‌گیری از خطوط روان و رنگ‌های زنده، بیننده را به دنیایی افسانه‌ای در ایرلند قرن هفدهم می‌برد. در مرکز داستان، دوستی غیرممکن بین رابین، دختری شکارچی، و ماب، دختری است که می‌تواند به گرگ تبدیل شود. این فیلم، حماسه‌ای آرام اما قدرتمند است. این اثر نه با فریاد، که با زمزمه، مفاهیم عمیقی چون آزادی، همزیستی با طبیعت و نبرد با خرافات و ترس را روایت می‌کند. طبیعت در این فیلم نه به عنوان دشمن، که به عنوان بخشی از وجود انسان به تصویر کشیده می‌شود. انیمیشن چنان سیال است که گویی بیننده به یک نقاشی متحرک و زنده نگاه می‌کند.

«ولف‌واکرز» به ما می‌آموزد که گاهی قوی‌ترین پیوندها، در غیرمنتظره‌ترین مکان‌ها شکل می‌گیرند و اینکه «بیگانه» بودن به معنای خطرناک بودن نیست. این فیلم، سرودی برای طبیعت وحشی و روح آزاده‌ی انسان است و به ما یادآوری می‌کند که گاهی بلندترین فریادها برای عدالت، می‌تواند آرام و همچون زمزمه‌ی باد در میان درختان باشد.

آواز دریا (۲۰۱۴)

تام مور، کارگردان ایرلندی، در «آواز دریا» اثری خلق کرده که رویایی است که به حقیقت پیوسته. این فیلم با الهام از اساطیر سلتی و با تکنیک آبرنگ، هر فریم را به تابلویی زنده و حساس مبدل ساخته است. داستان حول محور بن و خواهر کوچکش سایرشا می‌گردد، که آخرین بازماندگان از نسل «سلکی»‌ها موجوداتی افسانه‌ای که می‌توانند به شکل فک درآیند هستند. اما این فیلم، صرفاً یک فانتزی زیبا نیست. «آواز دریا» در عمق خود، داستانی غمگین و عمیقاً انسانی درباره‌ی غم، خانواده و قدرت بخشش است. فیلم با کودکان به عنوان انسان‌هایی کامل و دارای درک عمیق از احساسات رفتار می‌کند و از ساده‌سازی و لحن کودکانه پرهیز می‌کند. این اثر به شکلی ظریف به افسردگی و غم پرداخته و نشان می‌دهد که چگونه هنر و موسیقی می‌توانند نقش درمانگر داشته باشند.

فضای فیلم کاملاً تأمل‌برانگیز است: امواج دریا به نرمی در حرکت‌اند، ستاره‌ها گویی نفس می‌کشند و تمام جهان سرشار از عشقی است که می‌تواند حتی عمیق‌ترین زخم‌ها را التیام بخشد. «آواز دریا» یک شعار پرهیاهو نیست، بلکه ملودی آرامی است که در اعماق وجودتان طنین‌انداز می‌شود و شما را به وجد می‌آورد.

ارنست و سلستین: ماجراهای موش و خرس (۲۰۱۲)

در دنیای پرزرق و برق انیمیشن‌های سه‌بعدی، «ارنست و سلستین» همچون نفس‌های عمیق و آرامش‌بخش یک روز بهاری است. این فیلم با انیمیشن آبرنگی و خطوط نرم خود، بیننده را به دنیایی می‌برد که گویی از صفحات یک کتاب داستان کلاسیک بیرون آمده است. داستان، دوستی غیرممکن میان ارنست، یک خرس آوازخوان و بدخلق، و سلستین، یک موش هنرمند و کنجکاو را روایت می‌کند. در جامعه‌ای که این دو گونه باید جدا از هم زندگی کنند، این دوستی به تابویی بزرگ تبدیل می‌شود. اما فیلم با آرامش و طنزی ظریف ثابت می‌کند که مهربانی نیازی به فریاد زدن ندارد.

سادگی ظاهری داستان، درکی عمیق از انسانیت را در خود پنهان دارد: ترس از «بیگانه»، اغلب بزرگ‌ترین مانع شادی است. «ارنست و سلستین» فیلمی است که نسل‌ها را گرد هم می‌آورد. برای کودکان، ماجراجویی دو موجود دوست‌داشتنی است و برای بزرگسالان، یادآوری این حقیقت که یک قلب مهربان، بلندتر از هر قانون ناعادلانه‌ای سخن می‌گوید. این فیلم، گرمی و صمیمیت را در ساده‌ترین شکل خود به تصویر می‌کشد.

سرویس تحویل کیکی (۱۹۸۹)

اگر «توتورو» تجربه‌ی کودکی است، «سرویس تحویل کیکی» رساله‌ی ظریف میازاکی درباره‌ی ورود به بزرگسالی است. این فیلم داستان جادوگر سیزده ساله‌ای به نام کیکی را روایت می‌کند که طبق سنت، باید برای یک سال به شهری جدید رفته و مستقل زندگی کند. این اثر، یکی از آرام‌ترین و لطیف‌ترین کارهای میازاکی است. هیچ شرور یا کشمکش عظیمی در کار نیست. چالش‌های اصلی کیکی، چالش‌های هر نوجوانی است: پیدا کردن اعتماد به نفس، مقابله با احساس تنهایی، و یافتن جایگاه خود در جهان. کیکی با جاروی پرنده‌اش خدمات تحویل کالا ارائه می‌دهد، اما مهم‌ترین چیزی که به ارمغان می‌آورد، گرمای انسانی و دوستی است.

فضای فیلم آکنده از زیبایی‌های ساده است: بوی نان تازه از مغازه‌ها، نسیم خنک دریا و معماری دل‌انگیز یک شهر اروپایی خیالی. میازاکی در این فیلم، جادو را نه در جنگ‌های افسانه‌ای، که در لبخند یک غریبه، پذیرفته شدن در جامعه و شجاعت «بودن» می‌داند. تماشای «سرویس تحویل کیکی» در هر سنی، تجربه‌ای آرامش‌بخش و امیدآفرین است.

راز کلز (۲۰۰۹)

«راز کلز» اثری است منحصربه‌فرد و دیدنی. این فیلم با الهام از هنر مینیاتور و شیشه‌های رنگی کلیساهای ایرلندی، هر فریم را به تابلویی پر از نماد و جزئیات بدل ساخته است. داستان در صومعه‌ی قرون وسطایی «کلز» می‌گذرد و ماجرای برندان، پسری یتیم را روایت می‌کند که باید از کتابی افسانه‌ای در برابر هجوم وایکینگ‌ها محافظت کند. اما هسته‌ی اصلی فیلم، نه نبردهای فیزیکی، که نبرد میان نور و تاریکی، و قدرت خلاقیت در برابر نیروی ویرانگر است. «راز کلز» در ستایش از هنر و دانش‌اندوزی ساخته شده است. این فیلم به زیبایی نشان می‌دهد که در تاریک‌ترین دوران، قلم و مرکب می‌توانند قدرتمندتر از شمشیر باشند.

این اثر، ترکیبی شگفت‌انگیز از تعلیق و تأمل، شعر و تاریخ، و معنویت و کنجکاوی کودکانه است. ریتم آن مانند یک نیایش آرام است و به بیننده یادآوری می‌کند که آفرینش زیبایی، خود نوعی عبادت و مأمنی در برابر هرج‌ومرج جهان است.

بامبی (۱۹۴۲)

شاید هیچ فیلمی در تاریخ انیمیشن به اندازه‌ی «بامبی» نماد لطافت و شکنندگی زندگی نباشد. این اثر کلاسیک دیزنی، با وجود گذشت دهه‌ها، هنوز هم قدرتمند و تأثیرگذار است. هر فریم از این فیلم، با نورپردازی ملایم و توجه وسواس‌گونه به جزئیات طبیعت (قطرات شبنم، مه صبحگاهی، برف زمستانی) آفریده شده است. داستان بلوغ یک گوزن جوان، چیزی فراتر از یک افسانه‌ی حیوانات است. این فیلم، تمثیلی ژرف درباره‌ی چرخه‌ی زندگی (تولد، مرگ و تولد دوباره) است. صحنه‌ی به یاد ماندنی مرگ مادر بامبی، یکی از غم‌انگیزترین لحظات سینمایی برای چندین نسل است، نه به دلیل نمایش خشونت، بلکه به دلیل ایجاز و وقارش.

«بامبی» به ما می‌آموزد که چگونه در دل غم نیز به دنبال زیبایی بگردیم و امر اجتناب‌ناپذیر زندگی را بپذیریم. ریتم این فیلم کند و مدیتیشنی است؛ این اثری برای هیجان نیست، بلکه برای تأمل و درک است. «بامبی» اثری است که با تمام وجود احساس می‌شود، شعری تصویری از حرکت و سکوت که جاودانه شده است.

منبع | گیمفا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا