مجموعه شعر زیبا درباره برف، زمستان و آدمبرفی از شاعران مختلف کلاسیک و معاصر.
اینتین – سفیدی برف شعر و احساس را در بسیاری از هنرمندان پرعاطفه برمیانگیزد و این عنصر زیبای طبیعت که نماد پاکی است، با سپیدپوش کردن زمین، حس شاعرانگی را پرورش میدهد. اهمیت توصیف برف در ادبیات فارسی و سایر کشورها بسیار زیاد است و شاعران باریدن برف را دستمایه سرودن اشعار در مورد زمستان قرار میدهند. همچنین آدمبرفی نیز از دیگر عناصر مرتبط با زمستان است که شاعران بسیاری با آن مضمونپردازی کردهاند.
از آنجایی که بسیاری از مخاطبان با فرا رسیدن فصل زمستان عباراتی مانند شعر چای و برف و یا شعر درباره برف از سعدی و دیگر شاعران را جستوجو میکنند، در این بخش از ستاره، گلچینی از بهترین اشعار برف و زمستان را گردآوری کردهایم، با ما همراه باشید.
شعر در مورد برف از مولانا
گفت کمتر داستانی باز گو
از عجبهای حق ای حبر نکو
گفت اینک دشت سیصدساله راه
کوههای برف پر کردست شاه
کوه بر که بیشمار و بیعدد
میرسد در هر زمان برفش مدد
کوه برفی میزند بر دیگری
میرساند برف سردی تا ثری
کوه برفی میزند بر کوه برف
دم به دم ز انبار بیحد و شگرف
گر نبودی این چنین وادی شها
تف دوزخ محو کردی مر مرا
غافلان را کوههای برف دان
تا نسوزد پردههای عاقلان
گر نبودی عکس جهل برفباف
سوختی از نار شوق آن کوه قاف
شعر برف از عطار
آن یکی دیوانه در برفی نشست
همچو آتش برف میخورد از دو دست
آن یکی گفتش چرا این میخوری
چیزی الحق چرب و شیرین میخوری
گفت چکنم گرسنه دارم شکم
گفت از برف آن نگردد هیچ کم
گفت حق را گو که میگوید بخور
تا شود گرسنگیت آهسته تر
هیچ دیوانه نگوید این سخن
میخورم نه سر پدید این را نه بن
گفت من سیرت کنم بی نان شگرف
کرد سیرم راست گفت اما ز برف
شعر درباره برف از فخرالدین اسعد گرگانی
جهان پر دود گشت از دود جانم
چو بختم شد به تاریکی جهانم
جهان بر من همی گرید بدین سان
ازیرا امشب این برفست و باران
به آتشگاه می مانه درونم
به کوه برف می ماند برونم
بدین گونه تنم را مهر کردست
که نیمی سوخته نیمی فسردست
چو من بر آسمان دیک فرشتست
که ایزد ز آتش و برفش سرشتست
نشد برف من از آتش گدازان
که دید آتش چنین با برف سازان
کسی کاو را وفا با جان سرشتست
به برف اندر بکشتن سخت زشتست
گمان بردم که از آتش رهانی
ندانستم که در برفم نشانی
منم مهمانت ای ماه دو هفته
به دو هفته دو ماهه راه رفته
به مهمانان همه خوبی پسندند
نه زین سان در میان برف بندند
اگر شد کشتنم بر چشمت آسان
به برف اندر مکش باری بدین سان
شعر با برف از پروین اعتصامی
به ماه دی، گلستان گفت با برف
که ما را چند حیران میگذاری
بسی باریدهای بر گلشن و راغ
چه خواهد بود گر زین پس نباری
بسی گلبن، کفن پوشید از تو
بسی کردی به خوبان سوگواری
شکستی هر چه را، دیگر نپیوست
زدی هر زخم، گشت آن زخم کاری
هزاران غنچه نشکفته بردی
نوید برگ سبزی هم نیاری
چو گستردی بساط دشمنی را
هزاران دوست را کردی فراری
بگفت ای دوست، مهر از کینه بشناس
ز ما ناید به جز تیمارخواری
هزاران راز بود اندر دل خاک
چه کردستیم ما جز رازداری
بهر بی توشه ساز و برگ دادم
نکردم هیچگه ناسازگاری
بهار از دکه من حله گیرد
شکوفه باشد از من یادگاری
من آموزم درختان کهن را
گهی سرسبزی و گه میوهداری
مرا هر سال، گردون میفرستد
به گلزار از پی آموزگاری
چمن یکسر نگارستان شد از من
چرا نقش بد از من مینگاری
به گل گفتم رموز دلفریبی
به بلبل، داستان دوستاری
ز من، گلهای نوروزی شب و روز
فرا گیرند درس کامکاری
چو من گنجور باغ و بوستانم
درین گنجینه داری هر چه داری
مرا با خود ودیعتهاست پنهان
ز دوران بدین بی اعتباری
هزاران گنج را گشتم نگهبان
بدین بی پائی و ناپایداری
دل و دامن نیالودم به پستی
بری بودم ز ننگ بد شعاری
سپیدم زان سبب کردن در بر
که باشد جامه پرهیزکاری
قضا بس کار بشمرد و بمن داد
هزاران کار کردم گر شماری
برای خواب سرو و لاله و گل
چه شبها کردهام شب زندهداری
به خیری گفتم اندر وقت سرما
که میل خواب داری؟ گفت آری
به بلبل گفتم اندر لانه بنشین
که ایمن باشی از باز شکاری
چو نسرین اوفتاد از پای، گفتم
که باید صبر کرد و بردباری
شکستم لاله را ساغر، که دیگر
ننوشد می به وقت هوشیاری
فشردم نرگس مخمور را گوش
که تا بیرون کند از سر خماری
چو سوسن خسته شد گفتم چه خواهی
بگفت ار راست باید گفت، یاری
ز برف آماده گشت آب گوارا
گوارائی رسد زین ناگواری
بهار از سردی من یافت گرمی
منش دادم کلاه شهریاری
نه گندم داشت برزیگر، نه خرمن
نمیکردیم گر ما پردهداری
اگر یکسال گردد خشکسالی
زبونی باشد و بد روزگاری
از این پس، باغبان آید به گلشن
مرا بگذشت وقت آبیاری
روان آید به جسم، این مردگان را
ز باران و ز باد نو بهاری
درختان، برگ و گل آرند یکسر
بدل بر فربهی گردد نزاری
بچهر سرخ گل، روشن کنی چشم
نه بیهوده است این چشم انتظاری
نثارم گل، ره آوردم بهار است
رهآورد مرا هرگز نیاری
عروس هستی از من یافت زیور
تو اکنون از منش کن خواستگاری
خبر ده بر خداوندان نعمت
شعر برف فروغ فرخزاد
پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینهام دستی
دانه اندوه میکارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
در دلم بارید… ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
شعر هوا سرد است مهدی اخوان ثالث
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
سرود کلبه بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزههای باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پردههای برفها، باد
روان بر بالهای باد، باران
درون کلبه بیروزن شب،
شب توفانی سرد زمستان
شعر برف شاملو
برف نو، برف نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشستهای بر بام!
پاکی آوردی ای امید سپید!
همه آلودگیست این ایام
راه شومیست میزند مطرب
تلخواریست میچکد در جام
اشکواریست میکُشد لبخند
ننگواریست میتراشد نام
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار
نقش همرنگ میزند رسام
مرغ شادی به دامگاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام
ره به هموارْجای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام
تشنه آنجا به خاک مرگ نشست
کآتش از آب میکند پیغام
کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع بر گرفتهایم از کام
خام سوزیم، الغرض، بدرود
تو فرود آی، برف تازه، سلام!
اشعار زیبا درمورد برف
ببین باز میبارد آرام؛ برف
فریبا و رقصنده و رام؛ برف
عروسانه میآید از آسمان
در این حجله، آرام و پدرام؛ برف
جهان را سراسر سپیدی گرفت
به هر شاخه، هر شانه، هر بام؛ برف
نشسته به اندوه انبوه دشت
به بیبرگی باغ ایام؛ برف
خزان هم به دامان مرگی خزید
کنون فصل سرد سرانجام؛ برف
فرو بسته یک شهر چشمان خویش
و میبارد آرام آرام؛ برف
شهرام مقدسی
☃️🌨️❄️
برف باریده بر این جاده و جایت خالیست
دست در دست من اما ردپایت خالیست
روی این جاده یخ بسته بی مقصد، آه
چه قدر جاذبه گرم صدایت خالیست
امتدادیست پر از برف و پر از دلتنگی
جای نجوای تو و زمزمههایت خالیست
آسمان صاف و زمین سرد و درختان دلگیر
جاده از بوی دل انگیز هوایت خالیست
گرچه با فوجی از احساس قشنگم اما
سطرسطر دلم از حرف و هجایت خالیست
ای پشیمان پریشان شده در باد هنوز
کلبه شعر و غزل نیز برایت خالیست
محسن مظلومی
شعر کوتاه برف و زمستان
وقتی برف
سنگین باشد
نقاشی چه ساده است
حمیدرضا شکارسری
☃️🌨️❄️
برف
حجابی بر قامت زمین
لباسی سپید
بر تنی چرکین
نوید کریمی
☃️🌨️❄️
در برف،چای داغ دنیای ما دوتاست
فنجانِ چایِ بعد،آغازِ ماجراست
این مرد را که باز در تلخیِ غم است
مهمان به قند کن،چایت اگر دَم است
شعر برف علیرضا آذر
☃️🌨️❄️
سپیدی برف
چشمان عاشقیست
خیره بر رد پای معشوقهای که
یک زمستان
در خیابانی رهایش کرد
عادله شیدا
☃️🌨️❄️
برف
همان دوستت دارمهای باران است
که روی دستان سرد ابرها
باد کرده است
آرش شریعتی
☃️🌨️❄️
در این پولکافشان
جهان، ناگهان، بارِ دیگر جوان است:
چه اندوه اگر میگذارد مرا همچنان پیر؟
چه برفی!
چه برفی!
چه پاکیزه آرامشی، با چه ژرفای ژرفی
اسماعیل خویی
☃️🌨️❄️
پرده توری برف
جلو پنجره آویخته است
مرد، با خاطره عشقی دور
مانده سرگرم در این روز زمستانی سرد
یادها میریزند
از سر شاخه اندیشه او
برگهایی همه زرد…
میمنت میرصادقی
☃️🌨️❄️
بر کشتزار دلم برف سنگینی نشسته
و کسی ندانست
اندوه از کی باریدن گرفت
نجوا رستگار
☃️🌨️❄️
هیچ برفی را به یاد ندارم
جز آن برفی که
رد پایت
بر آن نقش بست
برفی که هنوز سرمایش
عمق استخوانهایم را
میسوزاند
محمد شیرینزاده
☃️🌨️❄️
حیف!
میزبان خوبی نبودم
برای اولین دانه برفی
که روی پلکم نشست
☆
برای بعضی
قله جای فتح است
برای قله
جای برف
عباس کیارستمی
☃️🌨️❄️
نه زخم کهنه بند میآید
نه برف پشت پنجره
نه خاطرات تو…
سیدعلی میرافضلی
☃️🌨️❄️
به شانهام زدی
که تنهاییام را تکانده باشی
به چه دل خوش کرده ای!؟
تکاندن برف
از شانههای آدم برفی؟
☆
میریزیم؛
ریز
ریز
ریز
چون برف،
که هرگز هیچکس ندانست
تکههای خودکشی یک ابر است
گروس عبدالملکیان
☃️🌨️❄️
جز روزگار من
همه چیز را سفید کرده برف
☆
سراسر شب
برف بارید
دو زاغچه
آینهشان را در برف میچرخاندند
در جست و جوی دانه
دعا میخواندند
☆
سخنی بگو برف!
آنکه پس از تو از تو سخن میگوید
آب نام اوست
☆
برف
کلامی
که فقط
بر زبان سکوت جاری میشود
سفیدخوانی آسمان است
در فصل آخر سالنامه بیبرگ
☆
آنچه سبک میآید
برف
آنچه سنگین میگذرد
برف برف
☆
پاییز
جنون ادواری سال است
پیرهنش را ریز ریز میکند
در ملافه ای به سفیدی برف
خواب میرود
با انگشتانی
که از لبه تخت بیرون است
محمد شمس لنگرودی
☃️🌨️❄️
همه جا صحبت از ایام بهار است ولی
کودکی هست هنوز،
که به آغوش پر از برف تو
عادت دارد
آرش منتظری
☃️🌨️❄️
تنهایی
شاخه درختیست پشت پنجرهاَم
گاهی لباس برگ میپوشد
گاهی لباس برف
اما همیشه هست
رضا کاظمی
☃️🌨️❄️
در من
آدم برفیای ست
که عاشق آفتاب شده
و این خلاصه
همه داستانهای عاشقانه جهان است
احسان پرسا
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
برفی سنگین نشست؛
درختی زیبا شد،
درختی شکست
شهاب مقربین
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
دوست داشتن ما
بازی برف و خورشید بود…
هر چقدر عاشقانه تر میتابیدم
محو تر میشدی!
مینا آقازاده
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
مرا مثال زمین فرض کن
خودت را مثال برف
آرام آرام میباری بر من
و در بهار آب خواهی شد
حسن منصوری
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
آرزوی قشنگیست
داشتن ردّپای تو، کنار ردّپای من
بر دشت سپید پوشیده شده از برف
اما هنوز نه برف آمده، نه تو
نجوا رستگار
شعر نو درباره برف
برف میبارید و ما آرام
گاه تنها، گاه با هم، راه میرفتیم
چه شکایتهای غمگینی که میکردیم
یا حکایتهای شیرینی که میگفتیم
هیچ کس از ما نمیدانست،
کز کدامین لحظه شب کرده بود این باد برف آغاز…
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
یک پاسی از شب رفته بود و برف میبارید،
چون پرافشان پریهای هزار افسانه از یادها رفته.
باد چونان آمری مأمور و ناپیدا،
بس پریشان حکمها میراند مجنون وار،
بر سپاهی خسته و غمگین و آشفته.
برف میارید و ما خاموش،
فارغ از تشویش،
نرم نرمک راه می رفتیم.
کوچه باغ ساکتی در پیش.
هر بگامی چند گوئی در مسیر ما چراغی بود،
زاد سروی را به پیشانی.
با فروغی غالباً افسرده و کم رنگ،
گمشده در ظلمت این برف کجبار زمستانی.
برف میبارید و ما آرام،
گاه تنها، گاه با هم، راه میرفتیم.
چه شکایتهای غمگینی که میکردیم،
یا حکایتهای شیرینی که میگفتیم.
هیچکس از ما نمیدانست
کز کدامین لحظه شب کرده بود این باد برف آغاز.
هم نمیدانست کاین راه خم اندر خم
بکجامان میکشاند باز.
برف میبارید و پیش از ما
دیگرانی همچو ما خشنود و ناخشنود،
زیر این کجبار خامشبار، از این راه
رفته بودند و نشان پای هایشان بود.
مهدی اخوان ثالث
شعر برف از سهراب سپهری
پشت کاجستان؛ برف
برف، یک دسته کلاغ
جاده یعنی غربت
باد، آواز، مسافر و کمی میل به خواب
می نویسم؛ و دو دیوار و چندین گنجشک
یک نفر دلتنگ است…
شعر برف احمدرضا احمدی
من انتظار نداشتم
با این برف محض
رو به رو شوم
من انتظار نداشتم
با این عشق محض
رو به رو شوم
این مرغان خفته در لعاب کاشیها
به ما اعلام میکنند
این عشق محض
در آن
برف محض آب میشود…
گلچین اشعار زیبای برف
و رفتهای و راهها را برف پوشانده است،
باید به کومه کلمات خودم برگردم
ماهی، علف، آفتاب، پرنده، سنگ، ستاره، انتظار، رود
و من، همه، هرچه، هر چه که هست،
همه ما فقط حسرت بیپایان یک اتفاق سادهایم
که جهان را بیجهت جور عجیبی جدی گرفتهایم
(بگذار اینجا
یک ستاره بگذارم،
حرفم ادامه دارد.)
*
فراموشی، فراموشی، فقط فراموشی سرآغاز سعادت آدمیست!
سیدعلی صالحی
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
نگاه کن که چه برفی میبارد
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود
آن دو دست جوان که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر
وقتی بهار با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود و در تنش فوران میکنند
فوارههای سبز ساقههای سبکبار
شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانهترین یار
فروغ فرخزاد
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
به شادی مردم اعتماد مکن برف
تا میباری نعمتی
چون بنشینی به لعنتشان دچاری
چیزی در سکوت مینویسی
همهمان را گرفتار حکمت خود میکنی
ما که سفیدخوانیهای تو را خوب میشناسیم
تو چقدر سادهای که بر همه یکسان میباری
تو چقدر سادهای که سرنوشت بهار را روی درختها
مینویسی
که شتکها هم میخوانند
آخر ببین چه جهان بدی شد
آفتاب را
داور تو قرار دادهاند
و تو با پایی لرزان به زمین مینشینی
پیداست که میشکنی برف
تا قَدرت را بدانند
با سنگریزه و خرده شیشه فرود آ
فکر میکنم سرنوشت مرا جایی دیدهای برف
آب شو
آب شو! موسیقی منجمد!
و بیا و ببین
رنج را تو کشیدی
به نام بهار
تمام میشود
محمد شمس لنگرودی
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
دلم یک زمستانِ سخت میخواهد
یک برف
یک کولاک
به وسعت تاریخ
که ببارد
که ببارد…
و تمام راهها بسته شوند
و تو چارهای جز ماندن نداشته باشی
و بمانی
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
به من نگاه کن
درست به چشمهایم
میدانم که تازه از زیر چتر برگشتهای
میدانم که وقت نمیکنی دلت برایم تنگ شود
ولی من از دلتنگی تمام وقتها برگشتهام
برادران بارانیام
که زیر چتر
خواهران برفیام
که بیچتر
دارم به شهر شما دست میکشم
دارد از وقتهایی که ندارید
صدای دورترین سرودهای جهان میآید
از مجموعه اشعار هیوا مسیح
شعر نو برف میبارد
برف میبارد به روی خار و خارا سنگ
کوهها خاموش
درهها دلتنگ
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمیشد گر ز بام کلبهای دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامیمان نمیآورد
ردّپاها گر نمیافتاد روی جادهها لغزان
ما چه میکردیم در کولاک دل آشفته دمسرد؟!
از اشعار سیاوش کسرایی
شعر نو با برف
دنیا کوچکتر از آن است
که گم شدهای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمدهاند
چمدانشان را میبندند
و ناپدید میشوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بیرحمترینشان در برف
آنچه به جا میماند
ردّپایی است
و خاطرهای که هر از گاه پس میزند
مثل نسیم سحر
پردههای اتاقت را
عباس صفاری
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
برفی که میبارید من بودم
تو را احاطه کردم
در بَرَت گرفتم
گونههایت را نوازش کردم
شانههایت را بوسیدم
و پاره پاره ریختم
پیش پای تو
بر من پا گذاشتی
کوبیدهتر سختتر محکمتر شدم
تابیدی به من
آب شدم
شهاب مقربین
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
قرار بود برفى بیاید و مرا با خود ببرد
قرار بود برفى بیاید و من
چترم را بردارم
بزنم به برف
تکههای روحم را
با آن ببارم
و گم شوم
زمستان از نیمه گذشته وُ
خبری از آن برف نیست
پس من کجا گم شوم؟ چگونه؟
نجوا رستگار
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
مثل بارش برف
در طول یک شب زمستانی
همه جا مثل سیل میریزی،
غرق میکنی
حس میکنم
بو میکنم
بدون آنکه ببینمت
امیر ارسلان کاویانی
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
باد برف همه جا بود
سوزی اما در کار نبود
و
این خاطرهها بودند که هر بار کمرنگ تر میشدند
و برف بود و بس
و ردپایی مبهم
و پایان ردپا
آغاز دره بود
سبحان معظمی
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
قول داده بودی
با اولین برف به خیابان برویم و
آدم برفی رویاییمان را بسازیم
امروز برف آمد
من حتی منتظرت هم نبودم
آخر چطور انتظار کسی که نیست را بکشم؟
هویج را در سوپ ریختم
دکمهها را به لباسم دوختم
کلاه را بر سرم گذاشتم
دو تکه چوب را در شومینه انداختم
قدری برف برداشتم
و فقط
سردی روز قرار را حس کردم و
در حسرت دستان گرمت سوختم
این شد عاقبت آدم برفی ما
و
قرار روز برفی
و
شعری که
میشد شادترین شعر سال باشد
یکتا رفیعی
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
تنها یکبار
میتوانست
در آغوشش کشند
و میدانست آن گاه
چون بهمنی فرو میریزد
و میخواست
به آغوشم پناه آورد
نامش برف بود
تنش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاگلی
و من او را
چون شاخهای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم
بیژن الهی
❄️✨☁️───────☁️✨❄️
فصل که رخت عوض میکند
دوباره عاشقت میشوم
گیرم زمستان باشد و
آهسته روی پیادهروی یخ زده راه بروم
عشق تو همین شال پشمیست
که نفسم را گرم میکند
بر لبم نام تو را میبرم
تا برف
مثل قند
در دل زمستان آب شود
ساغر شفیعی
منبع | ستاره




