با معرفی و خلاصه کتاب «افسانه دیانا» تو این مطلب همراهمون باشید.
اینتین – دخترها قهرمان بسیاری از داستانهای جهان هستند و کتاب افسانه دیانا – جلد اول نوشتهی سارا رجبپور نیز یکی از همین روایتهاست. این کتاب داستان دختر یتیمی را بیان میکند که با رسیدن به هجده سالگی، اتفاقاتی شگفتانگیز زندگیاش را دگرگون میکند.
دربارهی کتاب افسانه دیانا – جلد اول
اگر سرنوشت بسیاری از مردم دنیا در دستان شما قرار میگرفت، چه میکردید؟ شاید عجیب به نظر برسد، اما پس از بروز رویدادهایی هولناک، اکنون سرنوشت جمعی از مردم به دیانا وابسته است؛ دختری که در یتیمی بزرگ شده اما در آستانهی هجده سالگی با تغییراتی غیرمنتظره روبهرو میشود.
دیانا که منتظر رسیدن روز تولدش بود، ناگهان وارد دنیایی ناشناخته و هولناک شد؛ جهانی تاریک و پر از ترس که زندگیاش را به کلی دگرگون کرد. او در این جهان تازه، عشق را تجربه کرد و به جستوجوی هویت واقعی و گذشتهی خود پرداخت. این مسیر باعث شد دریابد که چه کسی است و چه رسالتی بر عهده دارد. میان همهی پلیدیها و ناامیدیها، او امید خود را پیدا کرد و ثابت نمود حتی در سختترین شرایط نیز میتوان به آینده امیدوار بود.
افسانه دیانا – جلد اول داستانی از عشق است؛ عشقی که تنها به معنای علاقه به معشوق نیست، بلکه پیوندی عمیق میان مادر و فرزند را نیز شامل میشود. سارا رجبپور در این اثر، سرگذشت دخترانی را روایت میکند که در دل سختیها، ارزش و توانایی واقعی خود را مییابند و میتوانند جهان را جای بهتری کنند.
کتاب افسانه دیانا – جلد اول مناسب چه کسانی است؟
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای هیجانانگیز و ماجراجویانه جذاب خواهد بود. همچنین اگر به داستانهای عاشقانه علاقه دارید، این اثر میتواند یکی از انتخابهای مناسب شما باشد.
بخشی از کتاب افسانه دیانا – جلد اول
سکوتی سنگین همهجا را فرا گرفته بود و جز صدای پاهای همان گروئون، هیچ صدایی به گوش نمیرسید. با هر قدم سنگینی که او برمیداشت، انگار چیزی در دل لورا فرو میریخت و همهی توجهش صرف محافظت از دیانا شده بود.
چند لحظه بعد، بار دیگر قصر در سکوت فرو رفت. لورا چند دقیقهای صبر کرد تا حصار اطرافشان را بردارد، اما صدای آشنایی او را از حرکت بازداشت:
ـ مگه نگفتی چند نفر با هم وارد قصر شدن؟ مگه نگفتی بوی آدمیزاد به مشامت خورده؟!
فرام تقریباً بر سر آن گروئون فریاد میکشید! شنیدن صدای او، خاطرات تلخ گذشته را برای لورا زنده کرد و غم عمیقی بر دلش نشست، اما با شنیدن صدای خندهی بقیه، از این افکار بیرون آمد.
ـ چی شده؟ به چی میخندین تو این وضعیت؟!
ساردین با زحمت خندهاش را کنترل کرد و گفت: دقیقاً همین دیگه! تو این وضعیت، آدریان هنوز تو فکر سن و سال منه!
اما آدریان جدی بود و همین باعث شد خندهی دیگران بیشتر شود. دقایق به کندی میگذشت تا اینکه لورا بالاخره تصمیم گرفت حصار را بردارد. او رو به دیگران گفت:
ـ خب عجله کنید، قبل از اینکه مهمون ناخوندهی دیگهای سر برسه!
آدریان که همیشه کنجکاو بود، آرام از ساردین پرسید:
ـ لورا دقیقاً چیکار کرد؟!
ساردین زیر لب غرغر کرد و با حرص پاسخ داد: هیچی! با چشم درون، نگاهی به بیرون انداخت!
نام کتاب: افسانه دیانا – جلد اول
نویسنده:سارا رجبپور
ناشر: انتشارات نارون دانش
سال انتشار: ۱۴۰۱