کتاب

معرفی و خلاصه کتاب «تاریخ ماریخ مستطاب کفش»

با معرفی و خلاصه کتاب «تاریخ ماریخ مستطاب کفش: کتاب دوم مجموعه تاریخ ماریخ مستطاب» تو این مطلب همراهمون باشید.

اینتین – اگر شما هم از آن بچه‌هایی بودید که پایشان همیشه توی کفش بزرگ‌ترها بود و عاشق راه رفتن با لنگه‌های تابه‌تای گل‌وگشاد و غول‌آسا بودید، باید کتاب تاریخ ماریخ مستطاب کفش نوشته‌ی شرمین نادری را بخوانید و این‌بار پایتان را توی کفش تاریخ فرو کنید. این کتاب احتمالاً همان معجزه‌ای‌ست که معلم‌های تاریخ دوران کودکی‌تان نتوانستند برایتان رقم بزنند. چون هیچ‌چیز مثل فهمیدن اینکه مردم صد سال پیش با یک جفت کفش هم عاشق می‌شدند، هم به جنگ می‌رفتند، هم در مراسم محرم آسیب می‌دیدند، هم پابرهنه از خجالت فرنگی‌ها درمی‌آمدند، نمی‌تواند هم بامزه باشد، هم یک دل سیر بخنداندت و هم یک عالم اطلاعات مفید یادت بدهد.

درباره‌ی کتاب تاریخ ماریخ مستطاب کفش
راستش را بخواهید، تاریخ همیشه از آن درس‌هایی بوده که آدم را یاد سنگِ توی کفش می‌اندازد؛ سنگ کوچکی که شاید در نگاه اول بی‌اهمیت باشد، اما قدم‌ها را سخت‌تر و هر مسیر را طولانی‌تر می‌کند. تاریخ هم همین‌طور است؛ اگر نادیده‌اش بگیری، مدام آزارت می‌دهد و اگر به آن توجه کنی، می‌فهمی که راه رفتن بدون شناخت گذشته، مثل یک‌جور دویدن در تاریکی است. شرمین نادری در کتاب تاریخ ماریخ مستطاب کفش، صفحات تاریخ را ورق می‌زند و به سراغ بررسی تاریخچه‌ی کفش‌ها می‌رود. این کتاب درباره‌ی کفش‌هایی‌ست که با قدم‌هایشان تاریخ را برای ما گرم کردند و به تپش درآوردند. همان کفش‌هایی که قصه ساختند، دعوا راه انداختند، عشاق را نجات دادند، شاهان را عصبانی کردند، دزدان را خوشحال کردند، پدرها را شرمنده‌ی بچه‌های پابرهنه‌شان کردند و هزار جور قصه‌ی پنهان دیگر زیر پاها جا گذاشتند.

وقتی کفش‌ها تاریخ را روایت می‌کنند
شرمین نادری تاریخ را از وسط دفتر خاطرات مردم، کفش‌دوزی‌های ته بازار، پاهای نمک‌سود مرد نمکی، دهانِ دودگرفته‌ی دزدهای سر تکایا، از دل قصه‌های مادربزرگ‌ها و از کفش ناقلاهای قاجاری بیرون کشیده و همه را یک‌جا جمع کرده. در این کتاب شما از داستان کفش‌های سفیدی می‌شنوید که با یک بند سیاه سرنوشت یک دزد را عوض کردند، از گترهای فرانسوی که مردان ایرانی را شیک‌پوش می‌کردند، از پابرهنگیِ محترمانه‌ی تهران قدیم و میخ‌هایی که در پاها فرو می‌رفت و ردشان تا همیشه در تاریخ مانده است.

در صفحات این کتاب، کفش‌ها در کنار پوشیدنیِ پا بودن، چیزهای دیگری هم هستند؛ کفش‌ها شاهدند، پیام‌رسانند، گاهی مظلوم‌اند و گاهی قاتل‌اند. قهر می‌کنند، گم می‌شوند، پاره می‌شوند، دزدیده می‌شوند، عاشق می‌شوند، به سفرهای دور می‌روند، زیر برف‌ها می‌خوابند و حتی بعد از هفت‌هزار سال از زیر یخ‌های قطبی بیرون می‌پرند و یک تکه از تاریخ را از راه‌های دور و دراز با خود می‌آورند.

اگر آماده‌اید پا به‌پای نویسنده راه بیفتید، کفش‌هایتان را جفت هم کنید و تشریف بیاورید داخل کتاب. این تاریخِ ماریخِ مستطابِ کفش است؛ از یک جایی زیر پاهایمان شروع می‌شود و در هر قدمش، یک قصه‌ی خاطره‌انگیز بامزه و خواندنی با خودش دارد. تاریخِ ماریخِ مستطابِ کفش را از نشر هوپا بخوانید.

تاریخ ماریخ مستطاب کفش

کتاب تاریخ ماریخ مستطاب کفش برای شما مناسب است اگر
در رده‌ی سنی ۱۲ تا ۱۶ سال به سر می‌برید.
علاقه‌مند به تاریخ و خواندن داستان‌های تاریخی هستید.
تاریخ دوست دارید اما از کتاب‌های خشک و بی‌روح تاریخی کلافه‌اید.
هر از گاهی سعی می‌کنید زیرزیرکی به پایین نگاهی بی‌اندازید و آدم‌ها را از روی کفش‌هایشان بشناسید.
دوست دارید بدانید آدم‌ها کفش پوشیدن را از کجا شروع کردند و کفش‌ها برای خودشان چه قصه‌‌هایی دارند.

در بخشی از کتاب تاریخ ماریخ مستطاب کفش: کتاب دوم مجموعه تاریخ ماریخ مستطاب می‌خوانیم
حالا هم می‌خواهم بروم و یک چیز دیگری تعریف کنم، چون به‌قول همان قدیمی‌ها آدم‌های پاکوچک سخت سرِ جایشان بند می‌شوند، لابد از بس تکیه‌گاهشان کوچک است و لق می‌خورند، درست مثل من که دارم می‌دوم تا از اینجا بپرم به یک جای دیگر.

حالا هم هرکس دلش خواست قصه را بشنود، کفشش را جفت کند و بیاید بنشیند این گوشه و حواسش باشد که کفشش را دزد نبرد.

یکی از قصه‌هایی که من و خواهرهایم توی بچگی زیاد شنیدیم و خیلی هم دوست داشتیم، قصه‌ی حُسنِ یوسف است. قصه‌ی عاشقانه‌ی دختر جوانی که مجبور می‌شود برود دنبال نامزد گم‌شده‌اش بگردد و او را از چنگ پری‌های بدجنس نجات بدهد.

آن دختر قهرمان قصه، بارها و بارها مجبورمی‌شود برای دیدن نامزدش از کوه‌ها و دریاها بگذرد. نصیحت پیرزن‌های جادوگر هم همیشه این است که بهتر است برای خودش کفش و عصای آهنی سفارش بدهد. یعنی دختر باید بداند که رفتن به این بیراهه خیلی خطرناک است و تا سختی نکشد و کفش‌هایش پاره نشود، خبری از نامزد فراری نیست که نیست.

خودمانیم، حتی امروز هم با سرپایی و دمپایی و کفش لنگه‌به‌لنگه نمی‌شود دنبال نامزدهای فراری گشت و امان از روزی که هفت تا کفشت را پاره کنی و برسی دم درِ قصرِ دخترِ شاهِ پریان و ببینی که آقای نامزدْ همسرِ دختر شاه پریان شده و تو را به‌کل فراموش کرده است، اتفاقی که خوشبختانه توی قصه‌ها کمتر پیش می‌آید، اما حقیقتی در آن هست که بهتر است به روی خودمان نیاوریم.

منبع | کتابراه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا