با معرفی و خلاصه کتاب «ماهی سیاه کوچولو» تو این مطلب همراهمون باشین.
اینتین – آقا ما یه کتاب خفن داریم، اسمش “ماهی سیاه کوچولو”ئه. نویسندهش یه آدم حسابی بوده به اسم صمد بهرنگی، یه نویسنده آذری که انگار دلش خیلی پر بوده. این کتاب فقط یه قصه برای بچهها نیست، یه جورایی یه حرف گنده هم برای بزرگترا داره، اونم حرف شجاعت و جسارت.
تصور کن یه ماهی کوچولو، سیاهه، اسمشم همینه دیگه! این ماهی کوچولو با مامانش تو یه جویبار زندگی میکنه، پشت یه سنگ سیاه که خونشونه. زندگیشون آرومه، ولی یه جورایی هم خیلی تکراریه. این ماهی سیاه کوچولوئه میگه: “من دیگه از این که مدام تو یه جا اینور و اونور برم خسته شدم!” دلش میخواد بره ببینه اون طرف جویبار چه خبره، دنیا چطوریه.
هرچی دوستاش و بقیه ماهیها نصیحتش میکنن که “نه آقا، کجا داری میری؟ بشین سر جات!” این گوشش بدهکار نیست. تصمیمشو گرفته و میخواد بره دنیا رو کشف کنه. تو این سفر کلی چیز یاد میگیره و با کلی ماجرا روبرو میشه که نشون میده اگه دلت بخواد یه کاری رو بکنی و نترسی، میتونی خیلی چیزا رو ببینی و یاد بگیری.
جالبه بدونی که این کتاب تو سال ۱۳۴۷ بهترین کتاب کودک شد و کلی جایزه بینالمللی هم برده، از ایتالیا بگیر تا چکسلواکی! به خیلی زبونای دیگه هم ترجمه شده، یعنی یه جورایی جهانی شده این ماهی کوچولوی ما.
یه چیزی هم بگم که شاید برات جالب باشه، یه زمانی این کتاب انگار یه جور بیانیه غیررسمی برای یه سری از گروههای سیاسی هم بوده! یعنی فقط یه قصه ساده نبوده.
به کی پیشنهاد میشه این کتابو بخونه؟
اول از همه به همه بچهها و نوجوونایی که عاشق داستان خوندنن. بعدش هم به پدر و مادرهایی که دوست دارن برای بچههاشون قصههای معروف و باحال بخونن که یه عالمه حرف واسه گفتن داشته باشه.
یه کم هم از نویسندهش بگم:
صمد بهرنگی یه معلم هم بوده، علاوه بر نویسندگی. خیلی هم به فرهنگ و قصههای مردم آذربایجان علاقه داشته و کلی تحقیق تو این زمینه کرده. متاسفانه عمرش خیلی طولانی نبود و تو جوونی تو رود ارس غرق شد. ولی خب، همین یه دونه “ماهی سیاه کوچولو”ش کافیه که اسمش همیشه زنده بمونه.
چند تا تیکه باحال از خود کتاب:
ماهی سیاه کوچولو به مامانش میگه: “نه مادر، من دیگه از این گردش ها خسته شده ام. می خواهم راه بیفتم و بروم ببینم جاهای دیگر چه خبرهایی هست… من می خواهم بدانم که راستی راستی، زندگی یعنی این که توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ. یا این که طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی کرد؟”
وقتی حرفش تموم میشه، مامانش میگه: “بچه جان! مگر به سرت زده؟ دنیا! دنیا! دنیا دیگر یعنی چه؟ دنیا همین جاست که ما هستیم؛ زندگی هم همین است که ما داریم.”
یه ماهی بزرگ هم میاد میگه: “همسایه! سِر ّ چی با بچه ات بگو مگو می کنی، انگار امروز خیال گردش کردن ندارید؟”
مادر هم جواب میده: “چه سال و زمانه ای شده! حاا دیگر بچه ها می خواهند به مادرهاشان چیز یاد بدهند!”
خلاصه که “ماهی سیاه کوچولو” یه کتاب خیلی باحاله که هم قصه داره، هم یه عالمه فکر و حرف پشتش هست. اگه نخوندیش، حتما یه نگاهی بهش بنداز!