با معنی و تفسیر از هر چه میرود، سخن دوست خوشتر است … از غزلیات سعدی تو این مطلب همراهمون باشید.
اینتین – غزل شماره ۶۳ از غزلیات سعدی را در روزانه بخوانید. سعدی در برخی از غزلیات خود به نقد اجتماعی و سیاسی نیز پرداخته است. او با نگاهی تیزبینانه به مشکلات اجتماعی زمان خود، به نقد رفتارهای ناپسند میپردازد و تلاش میکند تا جامعه را به سمت اصلاح سوق دهد.
غزل شماره ۶۳
از هر چه میرود، سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا، نفَسِ روحپرور است
هرگز وجودِ حاضرِ غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
شاهد که در میان نبود، شمع گو «بمیر»
چون هست، اگر چراغ نباشد منور است
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغِ زندهدلان، کوی دلبر است
جان میروم که در قدم اندازمش ز شوق
درماندهام هنوز که نزلی محقر است
کاش آن به خشمرفتهٔ ما آشتیکنان
بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است
جانا! دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که میزنم ز غمت، دود مجمر است
شبهای بی توام، شبِ گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم، روز محشر است
گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود
معشوق خوبروی، چه محتاجِ زیور است؟
سعدی! خیال بیهُده بستی، امید وصل
هجرت بکُشت و وصل، هنوزت مصور است
زنهار از این امیدِ درازت که در دل است
هیهات از این خیالِ محالت که در سر است
تفسیر این شعر
این شعر از شاعر بزرگ فارسی، سعدی، به زیبایی احساسات عمیق عاشقانه و درد جدایی را بیان میکند. حالا بیایید هر بیت را به زبان ساده توضیح دهیم:
۱. “از هر چه میرود، سخنِ دوست خوشتر است”
به این معناست که از هر چیزی که میگذرد، صحبت و یادآوری دوست (عشق) از همه چیز دلپذیرتر است.
۲. “پیغام آشنا، نفَسِ روحپرور است”
پیامهای آشنا مانند نفس کشیدن برای روح انسان مفید و پرورشدهنده هستند.
۳. “هرگز وجودِ حاضرِ غایب شنیدهای؟”
شاعر میپرسد آیا تا به حال وجود کسی را که در کنار ما نیست، ولی در قلب و ذهن ما حضور دارد، احساس کردهاید؟
۴. “من در میان جمع و دلم جای دیگر است”
او میگوید که در جمع افراد دیگر هست، اما دلش در جایی دیگر (کنار معشوق) است.
۵. “شاهد که در میان نبود، شمع گو «بمیر»”
اگر شاهدی در میان نباشد، بهتر است شمع خاموش شود، زیرا بدون نور او، روشنایی بیفایده است.
۶. “چون هست، اگر چراغ نباشد منور است”
وقتی که معشوق در کنار ما باشد، حتی اگر چراغی هم نباشد، فضا روشن و پرنور است.
۷. “ابنای روزگار به صحرا روند و باغ”
مردم زمانه به دشت و باغ میروند، اما دشت و باغ واقعی برای عاشقان، مکان محبوبشان (دلبر) است.
۸. “جان میروم که در قدم اندازمش ز شوق”
شاعر میخواهد جان خود را فدای معشوق کند و به شوق او به پاهایش بیفتد.
۹. “درماندهام هنوز که نزلی محقر است”
او هنوز درمانده و ناامید است زیرا وضعیتی که در آن است بسیار ناچیز و حقیر است.
۱۰. “کاش آن به خشمرفتهٔ ما آشتیکنان”
او آرزو دارد که معشوقی که از او دور شده، برگردد و آشتی کند.
۱۱. “بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است”
او منتظر است تا معشوق برگردد و چشمهای مشتاق او به در دوخته شده است.
۱۲. “جانا! دلم چو عود بر آتش بسوختی”
ای جان! دل من مانند عود (چوب خوشبو) در آتش سوخته است.
۱۳. “وین دم که میزنم ز غمت، دود مجمر است”
وقتی از غم تو صحبت میکنم، مانند دود عود در هوا پخش میشود.
۱۴. “شبهای بی توام، شبِ گور است در خیال”
شبهایی که بدون تو سپری میشود، برای من مانند شب مرگ است.
۱۵. “ور بی تو بامداد کنم، روز محشر است”
اگر صبح را بدون تو آغاز کنم، روز برایم مانند روز قیامت خواهد بود.
۱۶. “گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود”
موهای تو مانند عطر خوشبو هستند و زیبایی تو نیاز به زیورآلات ندارد.
۱۷. “معشوق خوبروی، چه محتاجِ زیور است؟”
زیبایی معشوق آنقدر زیاد است که نیاز به زیور ندارد.
۱۸. “سعدی! خیال بیهُده بستی، امید وصل”
سعدی! تو امیدی بیهوده به وصال (اتحاد با معشوق) بستهای.
۱۹. “هجرت بکُشت و وصل، هنوزت مصور است”
جدایی باعث مرگ عشق شده و هنوز تصویر وصال در ذهن تو باقی مانده است.
۲۰. “زنهار از این امیدِ درازت که در دل است”
مراقب این امید طولانی و بیفایدهای که در دل داری باش.
۲۱. “هیهات از این خیالِ محالت که در سر است”
دور از ذهن خود نگهدار این خیال غیرممکن که در سر داری.
در کل، این شعر بیانگر عشق عمیق، درد جدایی و ناامیدی شاعر نسبت به وصال معشوقش است. سعدی با استفاده از تصاویر زیبا و استعارههای عمیق احساسات انسانی را به تصویر کشیده است.