آموزشی

معنی و تفسیر شعر ببین ذرات روحانی، که شد تابان از این صحرا … از دیوان شمس مولانا

با معنی و تفسیر شعر ببین ذرات روحانی، که شد تابان از این صحرا … از دیوان شمس مولانا تو این مطلب همراهمون باشید.

اینتین – غزل شماره ۶۵ از دیوان شمس مولانا را در روزانه بخوانید. مولانا یکی از بزرگ‌ترین عارفان تاریخ اسلام است و غزلیات او به عنوان یک منبع مهم در عرفان اسلامی شناخته می‌شوند. این اشعار به بررسی روابط میان انسان و خداوند و جستجوی حقیقت می‌پردازند.

غزل شماره ۶۵

ببین ذرات روحانی، که شد تابان از این صحرا

ببین این بحر و کشتی‌ها، که بر هم می‌زنند اینجا

ببین عذرا و وامق را، در آن آتش خلایق را

ببین معشوق و عاشق را، ببین آن شاه و آن طغرا

چو جوهر قلزم اندر شد‌، نه پنهان گشت و نی تر شد

ز قلزم آتشی بر شد، در او هم «لا» و هم «الا»

چو بی‌گاه‌ست آهسته‌، چو چشمت هست بربسته

مزن لاف و مشو خسته‌، مگو «زیر» و مگو «بالا»

که سوی عقلِ کژبینی درآمد از قضا کینی

چو مفلوجی، چو مسکینی، بماند آن عقل هم برجا

اگر هستی تو از آدم در این دریا فروکش دم

که اینت واجب‌ست ای عم! اگر امروز، اگر فردا

ز بحر این در، خجل باشد، چه جای آب و گل باشد‌؟

چه جان و عقل و دل باشد که نبوَد او کفِ دریا‌؟

چه سودا می‌پزد این دل، چه صفرا می‌کند این جان

چه سرگردان همی دارد تو را این عقل کارافزا

زهی ابر گهربیزی ز شمس الدین تبریزی

زهی امن و شکرریزی میان عالم غوغا

تفسیر این شعر

این شعر از شاعر بزرگ فارسی، مولانا، به زیبایی احساسات عمیق روحانی و عشق را بیان می‌کند. بیایید هر بیت را به زبان ساده توضیح دهیم:

۱. “ببین ذرات روحانی، که شد تابان از این صحرا”

شاعر از ما می‌خواهد که ذرات روحانی را ببینیم که در این دشت (صحرا) نورانی شده‌اند.

۲. “ببین این بحر و کشتی‌ها، که بر هم می‌زنند اینجا”

او به ما می‌گوید که در اینجا، دریا و کشتی‌ها وجود دارند که با هم در حال تعامل هستند.

۳. “ببین عذرا و وامق را، در آن آتش خلایق را”

او به داستان عاشقانه عذرا و وامق اشاره می‌کند و می‌گوید که آنها در آتش عشق دیگران قرار دارند.

۴. “ببین معشوق و عاشق را، ببین آن شاه و آن طغرا”

شاعر از ما می‌خواهد که معشوق و عاشق را ببینیم، مانند شاه و نشانه‌اش (طغرا).

۵. “چو جوهر قلزم اندر شد‌، نه پنهان گشت و نی تر شد”

وقتی جوهر (عشق) به دریا (عشق الهی) وارد می‌شود، نه پنهان می‌شود و نه ترسناک است.

۶. “ز قلزم آتشی بر شد، در او هم «لا» و هم «الا»”

از این دریا (عشق) آتشی برمی‌خیزد که در آن هم «نه» (لا) و هم «آری» (الا) وجود دارد.

۷. “چو بی‌گاه‌ست آهسته‌، چو چشمت هست بربسته”

وقتی شب آرام است و چشمانت بسته است، به آرامی پیش برو.

۸. “مزن لاف و مشو خسته‌، مگو «زیر» و مگو «بالا»”

خود را خسته نکن و ادعا نکن، به «زیر» و «بالا» اشاره نکن.

۹. “که سوی عقلِ کژبینی درآمد از قضا کینی”

اگر به سمت عقل کج بروی، ممکن است به بدبینی دچار شوی.

۱۰. “چو مفلوجی، چو مسکینی، بماند آن عقل هم برجا”

مانند کسی که فلج یا بیچاره است، عقل تو نیز در جا خواهد ماند.

۱۱. “اگر هستی تو از آدم در این دریا فروکش دم”

اگر تو انسانی هستی، باید در این دریا (عشق) غوطه‌ور شوی.

۱۲. “که اینت واجب‌ست ای عم! اگر امروز، اگر فردا”

این کار برای تو ضروری است، چه امروز باشد و چه فردا.

۱۳. “ز بحر این در، خجل باشد، چه جای آب و گل باشد؟”

از این دریا شرمنده خواهی شد، چه جایی برای آب و گل وجود دارد؟

۱۴. “چه جان و عقل و دل باشد که نبوَد او کفِ دریا؟”

چه جان و عقل و دلی وجود دارد که در این دریا نباشد؟

۱۵. “چه سودا می‌پزد این دل، چه صفرا می‌کند این جان”

دل چه افکاری می‌کند و جان چه احساسی دارد؟

۱۶. “چه سرگردان همی دارد تو را این عقل کارافزا”

عقل تو را سرگردان کرده است و کارهای زیادی برای انجام دارد.

۱۷. “زهی ابر گهربیزی ز شمس الدین تبریزی”

ای ابر پر از گوهر! تو متعلق به شمس الدین تبریزی هستی.

۱۸. “زهی امن و شکرریزی میان عالم غوغا”

تو امنیت و شیرینی را در میان این دنیا پر از هیاهو به ارمغان می‌آوری.

در کل، این شعر بیانگر عشق الهی، جستجوی حقیقت و زیبایی‌های معنوی است. مولانا با استفاده از استعاره‌ها و تصاویر زیبا، احساسات عمیق انسانی را به تصویر کشیده و ما را به تفکر درباره عشق و روحانیت دعوت می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا