آموزشی

معنی و داستان ضرب المثل «حرف حق را باید زیر لحاف گفت»

با معنی و داستان ضرب المثل «حرف حق را باید زیر لحاف گفت» تو این مطلب همراهمون باشین.

اینتین – روزی روزگاری، یه پادشاهی بود که حسابی مستبد و مغرور بود، اما یه عشق پنهونی داشت: شطرنج! اینقدر شطرنج رو دوست داشت که تو همه مهمونی‌ها، بساط شطرنجش به راه بود.

شاه با همه شطرنج‌بازهای حرفه‌ای بازی می‌کرد و همه رو هم شکست می‌داد. واسه همین حسابی به خودش افتخار می‌کرد و باد به غبغب می‌انداخت. البته حقیقتش این بود که شاه فقط یه شطرنج‌باز مبتدی بود! بقیه هم برای اینکه ناراحتش نکنن، الکی خودشون رو مات می‌کردن تا جناب شاه خوشحال بشه.

فقط یه نفر تو دربار بود که ملاحظه شاه رو نمی‌کرد: دلقک دربار! کار دلقک این بود که شاه رو بخندونه و همیشه دور و بر شاه می‌پلکید و کارای خنده‌دار می‌کرد.

یه روز شاه حوصله‌ش سر رفته بود، به دلقکش گفت: “بیا یه دست شطرنج بازی کنیم.”
دلقک گفت: “به یه شرط!”
شاه گفت: “چه شرطی؟”
دلقک گفت: “شرطش اینه که وقتی باختی، جر نزنی!”
شاه قاه‌قاه خندید و گفت: “من ببازم؟! اونم به تو، دلقک بی‌خاصیت خودم؟ همه شطرنج‌بازهای بزرگ در برابر من کم میارن، اونوقت تو فکر می‌کنی می‌تونی منو ببری؟”
دلقک با اعتماد به نفس گفت: “این گوی و این میدان، ببینیم و تعریف کنیم!”

خلاصه شاه و دلقک مشغول بازی شدن. طولی نکشید که شاه دید هیچ راهی برای حرکت دادن مهره‌هاش نداره. دلقک با صدای بلند و بدون خجالت خندید و گفت: “کیش!”

شاه که باورش نمی‌شد از دلقکش باخته، حسابی عصبانی شد و همه مهره‌های شطرنج رو به سمت دلقک پرت کرد! دلقک آخ و اوخ‌کنان گفت: “دیدی گفتم تو اهل جر زدن هستی؟”

شاه وقتی دید کم آورده، سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه و عصبانیتش رو کنترل کنه. بعد رو به دلقک کرد و گفت: “اصلاً این دست قبول نیست! چون من فکر نمی‌کردم تو شطرنج بلد باشی و خودم هم بد بازی کردم. یه دست دیگه بازی کنیم تا بفهمی من کیم!”
دلقک گفت: “به دو شرط!”
شاه گفت: “خب، شرط‌ها رو بگو.”
دلقک گفت: “شرط اول این که جر نزنی و شرط دوم این که اگر من بردم، تو یه مهمونی بزرگ به همه بگی دو بار از من باختی!”
شاه قبول کرد و این بار با تمام حواسش مشغول بازی شد. هر مهره‌ای رو با کلی فکر جابه‌جا می‌کرد. حتی چند بار دست به مهره شد و حرکتش رو عوض کرد. اما با همه این دقت‌ها هم نتونست کاری از پیش ببره.

اواخر بازی، دلقک یه مهره رو جابه‌جا کرد و با عجله رفت گوشه‌ای خوابید و یه لحاف روی خودش کشید. شاه که از این کار دلقک سر در نمی‌آورد، رفت پیشش و گفت: “این دیگه چه بازی‌ایه که از خودت در میاری؟ الان وقت دلقک‌بازی و شوخی نیست! بلند شو بیا بازی رو ادامه بدیم.”
دلقک گفت: “از اینجا تکون نمی‌خورم.”
شاه گفت: “آخه چرا؟ مگه چی شده؟”
دلقک گفت: “قربانت گردم، خواستم حرفی رو به عرضتون برسونم، واسه همین چپیدم زیر لحاف.”
شاه گفت: “هرچی می‌خوای بگو. لحاف رو بنداز کنار و حرفت رو بزن. زیر لحاف که جای حرف زدن نیست!”
دلقک گفت: “نه قربان؛ حرف حق رو باید زیر لحاف گفت تا آدم از ضربه مهره‌های شطرنج در امان باشه!”
شاه گفت: “باشه، همون‌جا که هستی حرفت رو بگو.”
دلقک گفت: “باید به عرضتون برسونم که شما بازی رو باختید. کیش و مات!”
شاه با عجله به سمت صفحه شطرنج رفت. دلقکش راست می‌گفت! اون بازی رو باخته بود. پرتاب کردن مهره‌ها هم به سمت کسی که زیر لحاف بود، فایده‌ای نداشت.

ضرب‌المثل “حرف حق را باید زیر لحاف گفت” از کجا اومد؟
از اون روز به بعد، هر وقت شرایط برای گفتن حرف راست و حق مناسب نباشه، مردم به شوخی می‌گن: “حرف حق رو باید زیر لحاف گفت!”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا