معنی و داستان ضرب المثل «خر برفت و خر برفت و خر برفت» رو تو این مطلب می خونید.
اینتین – یه روز یه درویش بیچیز، که فقط یه خر داشت و همه دار و ندارش همون بود، تصمیم گرفت بزنه به جاده بره شهر، شاید پولی دستش بیاد. تو راه گرسنگی بدجوری اذیتش کرد، گفت بذار برم یه سر به خانقاه (محل زندگی درویشها) بزنم، شاید یه لقمه غذا پیدا شه.
تا رسید اونجا، خوشحال و خسته خرشو سپرد به سرایدار و رفت تو. درویشهای اونجا تا چشمشون افتاد به خر تازهوارد، یه نقشه کشیدن. سه تایی خر رو گرفتن، بردن بازار، فروختن و با پولش غذا و نون خوشمزه خریدن. اون شب، همهشون بعد مدتها شکم سیر خوردن، خوشحال بودن و دور آتیش میچرخیدن و بلند بلند میگفتن:
“خر برفت و خر برفت و خر برفت!”
درویش بیخبر هم که فکر میکرد این شادی هر شبهشونه، خسته و گرسنه نباشه، خودشم افتاد وسط جمع و از ته دل گفت:
“خر برفت و خر برفت!”
صبح که پا شد، دید نه خری هست، نه درویشی! دوید سمت سرایدار و گفت:
«داداش خر من کو؟ میخوام برم!»
سرایدار خیلی راحت گفت: «دیشب درویشا فروختنش، با پولش برات غذا خریدن.»
درویش گفت: «پس اون سفره رنگی دیشب با پول خر خودم بوده!»
گفت: «خب آخه خودتم که داشتی با دل و جون میخوندی: خر برفت! منم فکر کردم خودت راضی بودی!»
اون لحظه درویش وایساد، زد پشت دستش و گفت:
«ای وای بر من! زبون بیفکر من باعث شد که خرمو از دست بدم!»
معنی ضربالمثل:
از اون موقع به بعد، وقتی یکی چشمبسته با جمع همراه میشه، بدون اینکه بدونه ماجرا از چه قراره، یا از سر نادونی کاری میکنه که به ضررش تموم میشه، بهش میگن:
«خر برفت و خر برفت!»
یعنی حواست باشه کجا داری هورا میکشی! شاید داری واسه ضرر خودت دست میزنی!