با معنی و داستان ضرب المثل «یکی از گرسنگی مرد، آن وقت دو تا دو تا نان بالای سرش می گذاشتند» تو این مطلب همراهمون باشین.
اینتین– یه پیرمرد مشهدی به نام میرزا با همسرش زندگی میکردن. وضع مالیشون بد نبود، ولی زنش خیلی خسیس بود و همیشه از فقر میترسید. به خاطر همین، هیچوقت غذای خوبی درست نمیکرد و همش میگفت: «باید پسانداز کنیم، وگرنه فردا گرسنه میمونیم!»
یک شب، میرزا از گرسنگی کم آورده بود و گفت: «زن، این چه زندگیایه؟ ما پیر شدیم، یه غذای درستوحسابی بپز تا قبل از مردن، یه ذوقی بکنیم!» اما زنش گوشش بدهکار نبود و باز هم به حرف خودش ادامه میداد.
کمکم میرزا مریض شد و افتاد توی بستر. زنش اول فکر میکرد چیزی نیست، ولی وقتی دید حالش بدتر شده، تازه فهمید کار جدیه. همسایهها میگفتن: «براش دکتر بیار! غذاهای مقوی بپز!» اما زن باز هم پول خرج نمیکرد و با جوشوندههای گیاهی میخواست شوهرش رو درمان کنه.
اما حال میرزا روزبهروز بدتر شد. آخرسر زن فهمید که باید سوپ مرغ درست کنه، ولی دیگه دیر شده بود و میرزا مرد. زن باور نمیکرد که شوهرش از گرسنگی و ضعف مرده باشه! برای همین، با عجله رفت نون آورد و دوتا دوتا بالای سر میرزا گذاشت و گفت: «بخور بخور، اینم نون! نمیر که نمیر!» ولی دیگه فایدهای نداشت…
معنای ضربالمثل:
این داستان شد ضربالمثل برای آدمایی که وقتی زندهان، بهشون اهمیت نمیدن، ولی بعد از مرگ تازه یادشون میافتند و تعریفشون رو میکنن!