چند کلامی درباره عطار نیشابوری در این مطلب نوشته ایم.
اینتین – بیا یه لحظه برگردیم به چند قرن پیش… جایی حوالی شهر نیشابور، یه مرد دانشمند و شاعر زندگی میکرد که اسمش فریدالدین عطار بود. البته همه بهش میگن عطار نیشابوری، چون هم اهل نیشابور بود و هم یه عطاری (داروخانه سنتی) داشت.
عطار فقط یه شاعر ساده نبود؛ کلی کتاب نوشت، شعر گفت، عرفان یاد داد و باعث شد خیلیها به فکر فرو برن و راه زندگیشون رو پیدا کنن. اون عاشق خدا بود، عاشق حقیقت، و همیشه دنبال شناخت خودش و دنیای اطرافش میگشت. با شعرهاش میخواست بهمون بگه که زندگی یه سفره، و باید خودمون رو پیدا کنیم.
یکی از معروفترین کتاباش منطقالطیره، که توش پرندهها دنبال “سیمرغ” میگردن. در واقع یه داستان نمادیه که میخواد بگه همه ما دنبال حقیقت هستیم، اما اون حقیقت توی خودمونه، نه یه جای دور!
تعدادی از رباعیات مشهور عطار
رباعی اول
چومویت مشکبار آمد سفر کن
سحرگه بر صبامویی گذر کن
مرا مویی ز حال خود خبر ده
ز مویت مژده باد سحر ده
رباعی دوم
گر قهر کنی سزای آنم ور لطف کنی سزای آنی
صد دل باید به هر زمانم تا تو ببری به دلستانی
رباعی سوم
جان به لب آوردهام تا از لبم جانی دهی
دل ز من بربودهای باشد که تاوانی دهی
از لبت جانی همی خواهم برای خویش نه
زانکه هم بر تو فشانم گر مرا جانی دهی