آموزشی

۱۶ انشا در مورد روز بارانی و توصیف باران برای دانش آموزان

با ۱۶ انشا در مورد روز بارانی و توصیف باران برای دانش آموزان در این مطلب همراه ما باشید.

اینتین – در ادامه چند انشا درباره بارش باران و نزولات آسمانی را آماده کرده ایم. این انشا ها با موضوع باران، روز بارانی و توصیف باران هستند و می توانید از این انشا ها استفاده کنید.

انشا درمورد چشم های مان را باید بشوییم
صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود. هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم. از جایم بلند شدم. آرام آرام بـه سمت حیاط حرکت کردم. صدای چک چک باران نزدیک و نزدیکتر می شد. فضا مملو از بوی باران شده بود. وقتی بـه حیاط رسیدم با موزیک باران همراه شدم.

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید

چترها را باید بست زیر باران باید رفت

فکر را، خاطره را زیر باران باید برد

با همه ی مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

عشق را زیر باران باید جست

هرکجا هستم باشم آسمان مال مـن اسـت

پنجره، فکر، هوا عشق، زمین مال منست

وقتی هم نفس باران شدم خودم را بدستش سپردم. حال برخورد قطرات باران رابه صورتم حس میکردم. هر قطره از باران جان تازه ای بـه کالبدم می دمید و دلم رابا هر ترنمش تسکین می داد. سر مست باران گشته بودم احساس عجیبی داشتم یک نوع احساس سبکی…

دستانم رابه سوی خدا بلند کردم و چشمانم بـه آسمان دوخته شد. ناگهان درهای آسمان باز گشت. صیحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست. برخیز و روحت رابا باران نگاهت جان تازه ای بخش نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشک بر بستر خشک تنهایی ام جاری گشت. حرفهایم رابا او زدم و تمام دردهایم رابا او گفتم …

انشا در مورد یک روز بارانی
انشا خود راکه توصیف مـن از یک روز بارانی اسـت با نام آفریننده زیبایی ها آغاز میکنم. آسمان بـه یکباره روشن و خاموش شد. صدای عجیبی بـه گوش رسید. گویا رعد و برق اسـت. آسمان سیاه و قرمز شد… و باران شروع بـه بارش کرد. آرام آرام بارید، آسمان بیخودی شلوغش کرده بود،مـن خودم شاهد بودم ! بوی خاک هوا را برداشته بود، تند تند نفس های عمیق می کشیدم تا بیشتر بوی خاک را استشمام کنم.

اما هر چـه میگذشت شدت بارش باران بیشتر می‌شد روی لباس هایم علامت قطره های باران افتاده بودو خیس شده بود. برگ های درختان هم حسابی شسته و شفاف شده بودند،گویی حمام کرده اند! مادران چادرشان رابه روی سر کودکشان می کشیدند تا مبادا خیس شوند و سرما بخورند،اما مـن بی خبال دنیا… دستانم را باز می‌کردم صورتم را بالا می‌گرفتم تا هر چـه باران هست نصیبم شود.

چندی نگذشت کـه خیابانها پر از آب شد،اتومبیل ها با برف پاک کن های روشن شان کـه از خیابان می گذشتند آب کف خیابان رابه اطراف می پاشیدند.گنجشک ها و یاکریم ها سراسیمه بـه دنبال پناه گاه میگشتند،گویا لانه شان را گم کرده بودند. بالاخره بـه کوچه مان رسیدم. خدای مـن ! چقدر آب در چاله چوله ها جمع شده اسـت ! قبل از بارندگی بنظر می رسید کـه کوچه ی بی عیب نقصی داریم!!!

اما حالا می‌بینم کـه کوچه پر از چاله های کوچک و بزرگ اسـت. بارش باران تقریباً قطع شده بود،فقط قطره هایی کوچک و با فاصله از آسمان می چکید و روی آب های جمع شده در چاله می افتاد و حلقه های زیبایی را بوجود می آورد… زنگ خانه را زدم.مادر درب را باز کرد و بـه مـن خیرمقدم گفت. لباس هایم را عوض کردم و کنار بخاری نشستم و مهمان یه فنجان چای گرم مادرم شدم…

انشا در مورد یک روز بارانی
انشا خود راکه توصیف مـن از یک روز بارانی اسـت با نام آفریننده زیبایی ها آغاز میکنم. آسمان بـه یکباره روشن و خاموش شد. صدای عجیبی بـه گوش رسید. گویا رعد و برق اسـت. آسمان سیاه و قرمز شد… و باران شروع بـه بارش کرد. آرام آرام بارید، آسمان بیخودی شلوغش کرده بود،مـن خودم شاهد بودم ! بوی خاک هوا را برداشته بود، تند تند نفس های عمیق می کشیدم تا بیشتر بوی خاک را استشمام کنم.

اما هر چـه میگذشت شدت بارش باران بیشتر می‌شد روی لباس هایم علامت قطره های باران افتاده بودو خیس شده بود. برگ های درختان هم حسابی شسته و شفاف شده بودند،گویی حمام کرده اند! مادران چادرشان رابه روی سر کودکشان می کشیدند تا مبادا خیس شوند و سرما بخورند،اما مـن بی خبال دنیا… دستانم را باز می‌کردم صورتم را بالا می‌گرفتم تا هر چـه باران هست نصیبم شود.

چندی نگذشت کـه خیابانها پر از آب شد،اتومبیل ها با برف پاک کن های روشن شان کـه از خیابان می گذشتند آب کف خیابان رابه اطراف می پاشیدند.گنجشک ها و یاکریم ها سراسیمه بـه دنبال پناه گاه میگشتند،گویا لانه شان را گم کرده بودند. بالاخره بـه کوچه مان رسیدم. خدای مـن ! چقدر آب در چاله چوله ها جمع شده اسـت ! قبل از بارندگی بنظر می رسید کـه کوچه ی بی عیب نقصی داریم!!!

اما حالا می‌بینم کـه کوچه پر از چاله های کوچک و بزرگ اسـت. بارش باران تقریباً قطع شده بود،فقط قطره هایی کوچک و با فاصله از آسمان می چکید و روی آب های جمع شده در چاله می افتاد و حلقه های زیبایی را بوجود می آورد… زنگ خانه را زدم.مادر درب را باز کرد و بـه مـن خیرمقدم گفت. لباس هایم را عوض کردم و کنار بخاری نشستم و مهمان یه فنجان چای گرم مادرم شدم…

انشا با موضوع خاطره ای از یک روز بارانی
درکنار یک دریای پرتلاطم روی صخره ای نشسته بودم، غرق در تفکرات خویش بودم، البته بـه دنبال یک موضوعی می گشتم کـه انشاء خودرا با آن آغاز کنم کـه ناگهان صدای امواج خروشان دریا مرا بـه سمت خود کشاند، در همین حین چشمم بـه صدفی خورد کـه موج دریا با خود آورده بود، هنگامیکه صدف را در دستانم گرفتم یک نور زیبایی ازآن بـه چشم می خورد.

در لابه لای نور زیبای این صدف کلمه ای چون « باران » می درخشید، آری آن گونه تلنگری بر مـن وارد شد کـه موضوع انشاء خودم را باران انتخاب کنم. «ب» باران یعنی بوی کاهگل خانه مادر بزرگ، باران کـه می بارد بوی کاهگل بـه مشام میرسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک… «الف» باران یعنی آسمانی دلگیر.

باران کـه می بارد انگار آسمان دلش گرفته اسـت، انگار آسمان بغض دارد و می خواهد اشک بریزد بر سر زمینیان، چقدر بغض آسمان آبی دلنشین اسـت… «ر» باران یعنی رنگین کمان هفت رنگ، باران کـه می بارد رنگ های قشنگ رنگین کمان صفای دیگری دارد، وقتی کـه نور آفتاب وارد قطرات در حال بارش می خورد بـه رنگ های اصلی تجزیه می شود و رنگین کمان را تشکیل میدهند.

«الف» باران یعنی آرامش، باران کـه می بارد آرامش سرتاسر وجود آدمی را فرا می‌گیرد، قدم زدن زیر نم نم باران آدمی رابه وجد می آورد، صدای چکیدن قطره قطره های باران کودکیم را زنده می کند، بـه روحم ! بـه احساسم ! طراوت می بخشد… «ن» باران یعنی ناودان های خونه هامون، نسترنهای باغچه هامون، باران کـه می بارد ناودان ها یک خودی نشان میدهند، نسترنها جان می گیرند…

باران خوب اسـت

زندگی زیباست

باران مرا می برد بـه دوران کودکی

بـه آن زمان کـه منازل کاهگلی بود

دورهمی ها سادگی بود

قصه رنگین کمان توأم با شادی کودکی بود…

انشا درمورد چشم های مان را باید بشوییم
صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود. هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم رابا شهر خواب آلود همراه سازم. از جایم بلند شدم. آرام آرام بـه سمت حیاط حرکت کردم. صدای چک چک باران نزدیک و نزدیکتر می شد. فضا مملو از بوی باران شده بود. وقتی بـه حیاط رسیدم با موزیک باران همراه شدم.

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید

چترها را باید بست زیر باران باید رفت

فکر را، خاطره را زیر باران باید برد

با همه ی مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

عشق را زیر باران باید جست

هرکجا هستم باشم آسمان مال مـن اسـت

پنجره، فکر، هوا عشق، زمین مال منست

وقتی هم نفس باران شدم خودم را بدستش سپردم. حال برخورد قطرات باران رابه صورتم حس میکردم. هر قطره از باران جان تازه ای بـه کالبدم می دمید و دلم رابا هر ترنمش تسکین می داد. سر مست باران گشته بودم احساس عجیبی داشتم یک نوع احساس سبکی…

دستانم رابه سوی خدا بلند کردم و چشمانم بـه آسمان دوخته شد. ناگهان درهای آسمان باز گشت. صیحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست. برخیز و روحت رابا باران نگاهت جان تازه ای بخش نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشک بر بستر خشک تنهایی ام جاری گشت. حرفهایم رابا او زدم و تمام دردهایم رابا او گفتم …

انشا با موضوع باید به باران فکر کنیم
آیا تاکنون بـه بارش باران فکر کرده ایم؟ باران کـه می بارد، بعضی ها دلشان میگیرد وخیلی ها شاعر می‌شوند. آخر تازه یادشان میوفتد کـه احساسات فطری پاک و زلالی هم هست کـه در لابه لای افکار مادّی و تکراری روزمره، فراموشش کرده بودند. وقتی باران می آید، دیگر، مردم، خودشان را برای چیزهای کم ارزش و بیهوده معطل نمی‌کنند، حتی جلوی زیباترین ویترینهای مجللترین مغازه ها هم خالی اسـت.

هر کـه را می‌بینی با عجله بـه سوی مقصد حرکت می کند یعنی باران باعث می شود کـه انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند. سواره ها نیز در بارش باران بیشتر از قبل، دلشان برای پیاده ها می سوزد و زودتر انها را سوار می کنند. یعنی باران، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر می کند. باران کـه می بارد، مردم صمیمی تر، متحدتر و فداکارتر میشوند.

چرا کـه خیلی ها را می شود دید کـه یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند. باران، زمین را پاک می سازد، هوا را تصفیه می کند و برخی ویروسها را از بین می برد و شاید آن وقت مردم کمی پاکتر زندگی کنند! وقتی باران بر خاک، کشتزارها و کوهها فرو می ریزد، حیات، جان میگیرد و همه ی بـه تداوم زندگیشان امیدوارتر می‌شوند و ممکن اسـت برای یک‌بار هم کـه شده صاحب باران را شکر گویند.

در بارش باران عدالت را هم می‌توان دید. چرا کـه قطره ها، در همهء محله های یک شهر و یا بر بام همهء خانه های یک محله، با یک نواخت مساوی فرو می ریزند. وقتی کـه باران می آید، گاهی سال هـای کودکی، قیل و قال آرامش بخش مدرسه! و درس «‌باران آمد، آن مرد، در باران آمد » در ذهنها رژه می‌روند و آن وقت تازه یادمان میوفتد کـه آن مرد، در باران نیامد. پس می شود کمی هم برای آمدن او «روحی فداه» دعا کرد.

باران، سرشار از خیر و برکت اسـت و آن باران نیز، آن باران سرنوشت سازی کـه از هوای ابری چشمها بر گونه هایمان می‌نشیند و سبب می شود کـه بهتر بتوانیم مسیر زندگیمان را عوض کنیم. زیرا باران کمیاب اشکها، توفیق توبه را سهل الوصول تر می کند.

قطره های اشک میتوانند بغض سنگین تاریخ معصومان ستمدیده را نیز بشکنند و آموزه های بی بدیل مردان شهید روز دهم را در سینه ها زنده و بالنده نگهدارند. چرا کـه حسین علیه السّلام بیش و پیش ازآن کـه تشنهء آب باشند تشنهء اندیشهء انسانهای زمانها هستند. پس ای باران عزیز! مـا را تنها نگذار.

انشا در مورد باران
یکی قطره باران ز ابری چکید / خجل شد چو پهنای دریا بدید. از ابری کـه تمام آسمان را فراگرفته اسـت دوباره باران می‌بارد. باران آن قدر شاعرانه اسـت کـه دل مرا با خود بـه دنیای شعر و ادبیات می برد. بـه آن جاییکه باران می‌بارد و قطره از دیدن دریا خجل می شود. بـه این فکر می کنم کـه چرا وقتی یکی قطره باران زِ ابری چکید، خجل شد؟

شاعر میگوید از کوچکی خودش و پهناوری دریا شرمنده شد تا این کـه رفت در دل صدفی جای گرفت و بـه مروارید تبدیل شد. شاعر برای تواضع داشتن این شعر را سروده اما بنظر مـن این قطره‌ها خود مروارید هستند. حتی از مروارید هم ارزشمندتر هستند. چرا کـه مـا برای ادامه حیات بـه مروارید نیاز نداریم اما بـه باران نیازمندیم. البته فقط نیاز نیست کـه باران را دوست داشتنی می کند.

باران آن قدر لطیف اسـت کـه گویی دست طبیعت می خواهد بـه زمین مهربانی کند و وی را مثل مادری کـه کودکش را نوارش می کند، لوس کند. باران مثل دانه‌های مرواریدی اسـت کـه آسمان بـه زمین هدیه می دهد. مثل دامادی کـه بر سر عروس مروارید می‌ پاشد، آسمان هم رشته‌های دراز مروارید رابه زمین هدیه می کند. باران مثل دعایی اسـت کـه مستجاب میشود و نشانه‌ های استجابت را در گوش زمین زمزمه می کند.

باران یک مهمان اسـت، مهمانی کـه دست خالی نمی آید و دوست داشتن رابه خانه مـا هدیه می‌آورد. و لطافت باران همان‌ گونه در ادبیات رسوخ میکند. خواجه عبدالله انصاری در مناجات‌نامه خود می گوید:«الهی… بر جان‌های مـا جز بارانِ رحمت خود مبار». این تشبیه رحمت خداوند بـه باران بسیار زیباست. همه ی می دانیم کـه رحمت خداوند چقدر بی‌کران اسـت.

وقتی خواجه بـه باران تشبیه‌اش می کند، یکی از نشانه‌های بی‌همتا بودن لطافت و مهربانی باران اسـت. و نه فقط در ادبیات کـه وقتی باران می‌بارد کشاورزان کـه رزق‌شان را از زمین می گیرند و برای جوانه زدن دانه‌ها بـه آب نیاز دارند، رو بـه سوی آسمان کرده و خدا رابه خاطر باریدن باران شکر می کنند. باران از جمله نعمت‌های خداست کـه در زندگی مـا نقش بسیاری دارد و مـا بخاطر آن باید از خدای مهربان سپاسگزاری کنیم.

انشاء در مورد باران و زیبایی های آن
مقدمه :

در کنار یک دریای پرتلاطم روی صخره ای نشسته بودم ، غرق در تفکرات خویش بودم ، البته به دنبال یک موضوعی می گشتم که انشاء خود را با آن آغاز کنم که ناگهان صدای امواج خروشان دریا مرا به سمت خود کشاند ، در همین حین چشمم به صدفی خورد که موج دریا با خود آورده بود ، هنگامی که صدف را در دستانم گرفتم یک نور زیبایی از آن به چشم می خورد ، در لابه لای نور زیبای این صدف کلمه ای چون « باران » می درخشید ، آری اینگونه تلنگری بر من وارد شد که موضوع انشاء خودم را باران انتخاب کنم .

بدنه کلی :

«ب» باران یعنی بوی کاهگل خانه مادر بزرگ ، باران که می بارد بوی کاهگل به مشام می رسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک …

«الف» باران یعنی آسمانی دلگیر ، باران که می بارد انگار آسمان دلش گرفته است ، انگار آسمان بغض دارد و می خواهد اشک بریزد بر سر زمینیان ، چقدر بغض آسمان آبی دلنشین است …

«ر» باران یعنی رنگین کمان هفت رنگ ، باران که می بارد رنگهای قشنگ رنگین کمان صفای دیگری دارد ، وقتی که نور آفتاب وارد قطرات در حال بارش می خورد به رنگهای اصلی تجزیه می شود و رنگین کمان را تشکیل می دهند ، رنگهایی چون : قرمز ، نارنجی ، زرد ، سبز ، آبی ، نیلی و بنفش…

«الف» باران یعنی آرامش ، باران که می بارد آرامش سرتاسر وجود آدمی را فرا می گیرد ، قدم زدن زیر نم نم باران آدمی را به وجد می آورد ، صدای چکیدن قطره قطره های باران کودکیم را زنده می کند ، به روحم ! به احساسم ! طراوت می بشخد …

«ن» باران یعنی ناودان های خونه هامون ، نسترنهای باغچه هامون ، باران که می بارد ناودان ها یک خودی نشان می دهند ، نسترنها جان می گیرند …

نتیجه :

باران خوب است ، زندگی زیباست ، باران مرا می برد به دوران کودکی ، به آن زمان که خانه ها کاهگلی بود ، دورهمی ها سادگی بود ، قصه رنگین کمان توأم با شادی کودکی بود …
به نظرشما ناقص نیست نتیجش؟

انشاء در مورد باران و لذت بارش
چقدر لذت بخش است هنگامی که با طنین دلنشین باران که از پشت پنجره با باد رقصان ضربه های آرام به شیشه ی آن میزند صبح خود را آغاز کنیم…..

-صبحی که سرآغاز آن نعمت گوارای پروردگار باشد بارانی که گاه آرام و بی صدا گونه گلهارا نوازش میدهد و گاه با بی رحمی بالها پرندگان را خیس میکند…..

-باران با دانه های نگین مانند خود” آسمان را به زمین وصل میکند. وقتی باران به صدا در می آید دلم میگیرد…..

– کاش من هم مانند کودکانی که آمدن باران را به یکدیگر خبر میدهند و به دنبال چترهای رنگی خود میگردند شور شوق بازی در زیر اشک های آسمان را داشتم…..

لحظه های زیباییست وقتی که دختر بچه ای آرام با جعبه ی شکلاتش کنار جاده زیر قطره های باران نشسته است ولی پسرک او را با سایه ی چتر خود مواجه میکند…..

-باران رحمت اتهی را از معصیت پاک و منزه میکند کاش می شد دلهایمان هم با بارش باران همچون گلی نو شکفته تازه و پاک میشد…..

-کاش قلب هایمان صاف و آینه مانند قلب کودکان بود که با آوای دلنشین باران همخوانی می کردند و در هنگام برق آسمان یکدیگر را در آغوش می کشیدند به گمانم آماده ی عکس انداختن آسمانی بودند…..

-صدای تپش قلب آسمان به وسیله قطرات ریز باران به زمین میرسد…..

-کاش زودتر برسد روزی که همه ی ما بدون چتر در زیر بارانی که به یمن ظهور امام مهدی (عج) می بارد بایستیم…..

انشاء با موضوع باران
امروز سر صف بودیم که ناظم خوبمان موضوعی رابرای نوشتن انشا پیشنهاد داد .موضوع عجیبی بود .اگر باران به صدا در بیاید …ذهنم را خیلی مشغول کرد تمام طول روز را فکر می کردم ؛حتی سر کلاس هم حواسم به درس نبود از پشت پنجره کلاس به آسمان نگاه می کردم .هوا ابری بود ؛ابری سیاه که هرلحظه منتظرش بودم ومن فکر می کردم که اگر باران به صدا در بیاید ….

نمی دانم چگونه زمان گذشت .زنگ آخر زده شد با دوستانم خداحافظی کردم تا منزل نگاهم به آسمان بود که شاید ابر ی باریدن می گرفت اما باران نیامد ومن در حسرت بارش باران ماندم.

ایکاش می بارید تا من راحت می نوشتم شاید با من حرف میزد؛چه می گفت؟چقدر دلم می خواست ان بالا پیش ابرها بودم .راستی اگر من باران بودم ؟

راستی اگر من باران بودم دلم می خواست کجا ببارم ؟به کدام سرزمین تشنه ؟به کجای این هستی پهناور؟

آری؛ من باران شدم با هزاران ،نه با میلیون ها قطره ی دیگر همراه شدم تا به زمین برسم.زمین آغوش باز کرده بود وما را به گرمی می فشرد ،لبخند گل ها دیدنی بود ،نمی دانم کدام نسیم مرا از دشت پر از گل به شهر آورد .

آدم ها ،این موجودات که خود را اشرف مخلوقات می دانند برای اولین دیدار جالب به نظر می رسیدند .هواچقدر کثیف بود، وسنگین؛ماموریت داشتم هوا را تمیز کنم…. هوا تمیز شد.

من در جوی آبی روان شدم ،ای کاش نمی شدم تا نبینم ونشنوم آنچه را دیدم وشنیدم …جوی مرا با خود برد،بردوبرد ،شدیم جویبار ، رودخانه تا به دریا برسیم . دریا؟

دوستانم می گفتند دریا آخر این قطره ها چند بار باریده بودند وبازبخار شده بودند وراه را از بیراهه می شناختند .ماهی ها همراه ما می آمدند .چیز های نوک تیزی در آب بود دوستانم می گفتند انها قلاب هستند .ماهی ها در قلاب ها گرفتار انسانها می شدند ؛چقدر دردناک بود جدای آنها از ما .

ناگهان راکد شدیم ،ایستادیم .دوستانمان گفتند:ای بابا !ادم ها سد جدید ساختند ؟!چند روزی آنجا بودیم من از روی کنجکاوی به کنار سد رفتم ؛ناگهان دستان کوچکی وارد آب شد مرا به اتفاق دوستانم تنگ آبی که یک ماهی کوچکی درونش بود ریختند .تنگ آب را به کنار سفره اشان بردند .ماهی درون تنگ بی تابی می کرد وکودک به ماهی کوچک زندانی خیره بود .

آدم هر چه بود خوردن و زباله هایشان را همان جا رها کردند و رفتند . من درون تنگ احساس خفگی کردم دستان کودک تنگ را سخت می فشرد .اتومبیل انها حرکت کرد ؛صدای رادیو شنیده می شد ،ادم ها گفتند :ساکت اخبار می گوید.صدایی می گفت:دریاچه ارومیه در حال خشک شدن است .زاینده رود دیگر رود نیست .دریاچه ها در حال مرگ هستند …دریاچه ها…..؟

از شنیدن این اخبار به تنگ آمدم ؛دیگر صدایی نمی شنیدم ساعت ها گذشت .اتومبیل ایستاد ؛آدم ها پیاده شدند ،ناگهان تنگ از دستان کودک برزمین افتاد وما روی زمین داغ که آسفالت نامیده می شد رها شدیم ماهی کوچک به درون جوی آب پرید .کودک اشک می ریخت وما داشتیم بخار می شدیم .من اززمین جدا شدم وبه طرف اسمان رهسپار می شدم ،از این بالا زمین چقدر زیبا به نظر می رسید ؛ای کاش همان پایین هم به اندازه این بالا زیبا بود .دیگردوست ندارم ببارم ،دیگر زمین را دوست ندارم وبه باران می گویم نبار ،زمین جای قشنگی نیست.

انشا با موضوع من باران را دوست دارم
مـن باران را دوست دارم چون همه ی چیز را زیبا تر میکند. مـن خیلی باران را دوست دارم. با این وقتی باران می آید آدم ها خیس میشوند و حتی پرنده ها و گربه ها هم خیس میشوند و بعضی وقت ها آدم سردش میشود اما مـن بازهم باران را دوست دارم. وقتی باران می آید انگار همه ی چیز قشنگ تر میشود. مثل وقتی اسـت کـه مـا دست و صورتمان را می‌شوریم و تمیز و زیبا میشویم.

باران همدست و صورت همه ی چیز را میشود و همه ی چیز زیبا و تمیز و شاد میشود. گل ها و درخت ها وقتی تشنه هستند دعا میکنند کـه خدا بـه انها باران بدهد. زمین هم وقتی گرمش اسـت دعا میکند باران بیاید و خنک شود، مـن هم دعا میکنم همیشه باران بیاید تا هیچکس در زمین تشنه نباشد.

دوست دارم مثل شعر ” باز باران با ترانه ” وقتی باران میاید درکنار دریا و جنگل بدوم. وقتی باران می آید بوی خاک بلند میشود کـه مـن خیلی دوست دارم و وقتی باران بـه شیشه میخورد خیلی زیبا اسـت. باران زیبا و عزیز مـن تـو را خیلی دوست دارم، مـا خدا رابه خاطر باران شکر میکنیم.

انشا درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید
مقدمه :

سکوت ، سکوت ، سکوت … سکوتی از جنس ابر و به وسعت و استواری آسمان ؛ سکوتی که آسمان نوایش را می نوازد و ابر لالایی اش را ولی ناگهان ابری خشمگین شد ، فریاد کشید ، فریادی بلند و ناگهان صلح شد و اینک زمان سقوط من فرا رسیده ، سقوطی که معنای صلح و آرامش آسمان را می نوازد . آری ، زمان رفتن است.

بدنه :

آرام و آرام ، همراه با رقص باد ، در حال سقوط … آری ! من سوگند یاد کرده ام که سقوط کنم و این سقوط است که سرنوشت مرا رقم می زند . آری! من به آسمان عهد بسته ام که وقتی اندوهگین شد ، سقوط کنم . یادم می آید در سقوط قبلی نامم را قطره باران نامیدند . هم مسیر و هم آوا با قطرات دیگر.

اگر بر روی گلی بنشینم ، نامم را شبنم می نامند . اگر در دریا فرو روم ، نامم را آب می نامند . خوشحالم که فقط یک اسم ثابت ندارم . هویت مشخصی ندارم و در هر دوره ای اسم متفاوتی نصیب من می شود .

آرزو می کردم ای کاش بر روی شیشه ای که تازه تمیزش کرده اند ، نمی افتادم . بلکه شیشه های کثیف را پاک می کردم.آرزو می کردم به گلی جان ببخشم تا اینکه کسی را خیس کنم و موجب نفرتش شوم . آرزو می کردم قطره ای باشم که پرنده ای را سیراب کند نه اینکه نقاشی کودکی را خراب کند .

نتیجه گیری:

آری ! این خود من هستم که سرنوشتم را نقش می زنم و دوست دارم آن نقش زیبا باشد ؛ نشانش رنگین کمان باشد و گوشه ای از زیبایی های این جهان را نمایان کنم.تو با قلم مویت چه نقشی بر زندگی خواهی زد؟

انشا توصیف یک روز بارانی
آسمان بـه یک‌ باره روشن و خاموش شد. صدای عجیبی بـه گوش رسید.گویا رعد و برق اسـت. آسمان سیاه و قرمز شد… و باران شروع بـه بارش کرد. آرام آرام بارید، آسمان بیخودی شلوغش کرده بود، من خودم شاهد بودم !

بوی خاک هوا را برداشته بود، تند تند نفس های‌ عمیق می کشیدم تا بیشتر بوی خاک را استشمام کنم.

اما هر چه می گذشت شدت بارش باران بیشتر می‌شد. روی لباس هایم علامت قطره های‌ باران افتاده بود و خیس شده بود. برگ های‌ درختان هم حسابی شسته و شفاف شده بودند، گویی حمام کرده اند!

مادران چادرشان را بـه روی سر کودکشان می کشیدند تا مبادا خیس شوند و سرما بخورند، اما من بــــــی خیـــــــــال دنیـــــــا… دستانم را باز می‌کردم صورتم را بالا می گرفتم تا هر چه باران هست نصیبم شود…

چندی نگذشت کـه خیابان ها پر از آب شد، خودروها با برف پاک کن های‌ روشنشان کـه از خیابان می گذشتند آب کف خیابان را بـه اطراف می پاشیدند، گنجشک ها و یاکریم ها سراسیمه بـه دنبال پناهگاه می گشتند، گویا لانه شان را گم کرده بودند.

بالاخره بـه کوچه مان رسیدم. خدای من ! چقدر آب در چاله چوله ها جمع شده اسـت ! قبل از بارندگی بـه نظر می رسید کـه کوچه ی بی عیب نقصی داریم!!! اما حالا می‌بینم کـه کوچه پر از چاله های‌ کوچک و بزرگ اسـت…

بارش باران تقریباً قطع شده بود،فقط قطره هایی کوچک و با فاصله از آسمان می چکید و روی آب های‌ جمع شده در چاله می افتاد و حلقه های‌ زیبایی را بوجود می آورد…

زنگ خانه را زدم. مادر درب را باز کرد و بـه من خیرمقدم گفت . لباس هایم را عوض کردم و کنار بخاری نشستم و مهمان یه فنجان چای گرم مادرم شدم…

انشا درمورد باران برای ابتدایی
باران یکی از زیباترین نعمت های خداوند روی زمین است. زمانی که باران می بارد پاکی و زیبایی را برای زمین به ارمغان می آورد، بعد از باران همه چیز تازه است، و باران است که موجب سرسبزی مزارع و رشد گیاهان و گل ها می شود.

روزهایی هست که نه تنها انسان ها بلکه تمام موجودات در حسرت باران هستند زیرا آب است که حیات بخش موجودات و گیاهان زمین است، و هر کدام به زبان خودشان دعای باران می خوانند تا آسمان سخاوتمندانه بارانش را بر زمین جاری کند.

باید شادی هر کشاورز را بعد از باران دید. آن ها هزاران بار خدای را سپاس می گویند که رحمتش بر زمین جاری است. هر قطره از این باران، ارزشمند است و زندگی بخش یک گیاه یا یک موجود.

در بیابان است که معنی و ارزش آب را درک می کنیم و همین طور در تابستان های کم آب این روزها می فهمیم که چقدر به باران نیاز داریم و چقدر باید قدردان تک تک قطره های باران باشیم.

روزهای رنگارنگ بارانی پاییز، و روزهای بهار که باران باعث شکوفایی گل ها و درختان می شود هر دو به یک اندازه زیباست و این زیبایی وصف ناشدنی است.

در بهار باران که می بارد هر غنچه ی گل، جان تازه می گیرد و شکوفا می شود، و هر دانه کاشته شده اشتیاق آن دارد که سر از خاک بیرون آورد و درخشش آفتاب بعد از باران را ببیند.

در روزهای بارانی به آسمان خیره شوید تا فرصت دیدن یک رنگین کمان زیبا که آسمان را رنگین می کند از دست ندهید.

انشا درمورد باران برای متوسطه
ابرها که بر خورشید هجوم می برند، میخواهند خبر از اتفاقی تازه دهند، اتفاقی خرسند برای اهل زمین.

کمی بعد از آن اگر گوش به آسمان فرا دهیم مهمان موسیقی خدا می شویم و در این لحظه است که خداوند درهای رحمتش را بر ما می گشاید و قطره هایی برما نازل میکند که در هرکدامش نشانه ای از وجود متعال اوست . آری اسم این قطره ها، باران است

بارانی که نشانه زندگی و تولد دوباره زمین و زمینیان است، زمین که خسته از انسان ها و آلودگی هاست، بارش باران برایش امید است که بعد از مدتها حمامی کند و آلودگی از خود بشوید و به اصطلاح نفسی چاق کند و جانی تازه بگیرد.

باران می بارد و داستان عشق خاک و ریشه دوباره شروع می شود. خاک و ریشه با هم آشتی میکنند و چنان در آغوش هم میروند و با هم آمیخته میشوند که انگار نه انگار مدت هاست با هم قهر بوده اند.

با وصلت خاک و ریشه، درخت هم پس از مدت ها سر به زیری، سر بلند می کند و در برابر آدمیان عرض اندام می کند، هر قطره ای که به برگی می خورد برگ را می رقصاند و شاخه ها هم از پی آن می رقصند که دیدن آن هم فال است و هم تماشا.

باران که می بارد گلها هم شروع به آرایش میکنند. زرد و قرمز و بنفششان را غلو می کنند و جلوی انسان شروع به اشوه گری می نمایند.

باران و قطره هایش چنان بخشنده اند که حتی پیاده روهای سخت سیمانی و خیابان های ضمخت آسفالتی را که تا به حال رنگ زیبایی به خودشان ندیده اند، را هم خوش جلوه میکند.

خیابان ها و پیاده روها همانند آینه ای میشوند که چراغ ها خودشان را در آن می بینند و انعکاسشان بر سطح خیابان، شهر را دو چندان زیبا می کند.

هنگام باریدن باران هیچ چیز را نمیشود دوست نداشت، حتی بیابان را با آن همه خشونتش؛ آری این است حکایت باران و این است حکایت بخشندگی خدای من.

انشا در مورد باران پاییزی (قدم زدن در باران)
مقدمه: اولین باران پاییزی که بیاید، بوی برگ‌های خیس و صدای باد ما را به قدم زدن در باران پاییزی تشویق می‌کند.

بدنه: چتر را برمی‌داریم و به کوچه و خیابان می‌زنیم. رنگ های زرد و سرخ و قهوه ای برگ‌ها که حالا از خیسی باران برق می‌زنند به چشم‌هایمان هجوم می‌اورند و تصاویر زیبایی را به ما نشان می‌دهند. باران پاییزی گاهی آرام است و گاهی تند، اما هر چه باشد وقتی با برگ‌های خشک روی زمین ترکیب می‌شود، عطر شگفت انگیزی ایجاد می‌کند و هر انسان عاشقی را مست می‌کند. باران پاییز از رسیدن سرما خبر می‌دهد اما سرمایی دلپذیر که با باران، سالی پر بار و پر برکت خواهد شد. اولین باران پاییزی که ببارد یک چای گرم و یک گفتگوی دوستانه می‌چسبد که به تماشای زیبایی های پادشاه فصل‌ها بنشینیم و از لحظات‌مان لذت ببریم.

نتیجه گیری: باران پاییزی جان می‌دهد برای بیرون رفتن با یک پالتوی بارانی و خیس شدن زیر نعمت پروردگار مهربان، دانه ریختن برای گنجشک‌ها، قدم زدن روی برگ های خشک پاییز و شنیدن صدای خش خش برگ‌ها، تن سپردن به باد پاییزی و شکرگزاری برای اینهمه زیبایی که خداوند به طبیعت بخشیده است.

انشا درباره صدای باران
صدایی توی دنیا هست کـه لذت شنیدن آن خستگی و کسالت را رفع می کند و آن صدای منظم ریز ریز باریدن باران اسـت. دلگیرترین روز هفته بود. کلاس در سکوت فرورفته بود. از پنجره کـه بـه بیرون نگاه میکردی، رنگ خاکستری آسمان توی چشم میخورد. معلم داشت از یکی از دانش‌آموزان درس می‌پرسید. بقیه خسته و بی‌رمق نگاهش میکردند.

آن دانش‌آموز بـه آهستگی و گاهی با اشتباه جواب می‌داد و بیشتر مواقع سکوت می کرد. در همین وقت ناگهان صدایی برخاست. صدایی کـه مثل نوازش گوش‌ها و یا دست کشیدن بر سر احساس بود. خستگی از تن همه ی در رفت. بر لب‌هایی کـه تا چند دقیقه پیش بطرف پایین کشیده بودند، لبخند نشست. صدای برخورد باران با پنجره کلاس بـه گوش می رسید و هر دانش‌آموزی چیزی می گفت.

صدای باران یک نفر را یاد بچگی‌هایش می‌انداخت کـه با بچه‌ها توی کوچه زیر باران بازی می کردند. یکی از بچه‌ها گفت:«مـن صدای باران راکه می شنوم، یاد صدای پای پدرم می‌افتم کـه بـه خانه نشاط می‌آورد. صدای پای باران واقعا زیبا و نشاط آور اسـت». یکیدیگر گفت:«مـن با صدای باران یاد موسیقی می‌افتم. مـن بـه موسیقی علاقه زیادی دارم و بـه نظرم سمفونی باران زیباترین موسیقی دنیا اسـت».

دیگری بی‌مقدمه و با لحن شاعرانه گفت:«بیا تا شعر باران را بخوانیم…» بچه‌ها با صدای بلند خندیدند و بـه او گفتند کـه باران، شاعرش کرده اسـت. پس از دقایقی زنگ خورد و دانش‌آموزان با خوشحالی از کلاس بیرون رفتند تا همراه باران سرود زندگی بخوانند. صدای باران همیشه زیبایی‌های زندگی رابه خاطر می‌آورد. صدای باران زیباست و شعر باران زیباترین شعر هستی اسـت. مـن کـه عاشق صدای باران هستم.

انشاء درباره باران ( انشا در مورد صدای باران )
«چقدر لذت بخش است که صبح خود را با طنین دلنشین باران که از پشت پنجره با بادهای رقصان به آرامی به شیشه ها ضربه می زند، از خواب بیدار شویم. صبحی که سرآغاز آن نعمت زیبای پروردگار است، بارانی که با صدای زیبایش گوش ها را نوازش می دهد و سنگفرش خیابان ها را خیس می کند. وقتی باران می بارد، چشمان خود را می بندم. صدای باران چون صدای گیتاری است که شروع به نواختن می کند. باران می نوزاد تا همگان را از خواب غفلت و سردرگمی بیدار کند. هنگامی که ابر و باران و آسمان دست در دست هم می دهند تا دنیایی را بیدار کنند، صدای باران من را به یاد دوران کودکی ام می اندازد. وقتی با بارش باران شادمان و رقص کنان در حیاط مدرسه می دویدیم و می خواندیم: باز باران با ترانه، با گوهرهای فراوان… و زیر باران خیس می شدیم. به راستی که نعمت بزرگی است این باران».

انشا عینی در مورد باران با روش پرسش سازی
به قطرات ریز آب که از ابرها فرو می‌ریزند، باران می‌گویند. بارش باران بخش عمده ‌ای از چرخهٔ آب در طبیعت محسوب شده و آب شیرین سیاره زمین را فراهم می‌کند. با بالا رفتن بخارهای آب کم کم ابر تشکیل می‌شود و با بالا رفتن ارتفاع ابرها کم کم به نقاطی می‌رسند که بسیار سرد است، در نتیجه بخار آب و قطرات ریز آب در داخل ابر سرد شده و فشرده می‌شوند و سرانجام به شکل باران فرو می‌آیند. در واقع وقتی آب بسیار فراوانی متراکم می‌­شود، حجم و وزن قطرات آب موجود در ابر‌ها به حدی افزایش می‌­یابد که هوا قادر به نگهداشتن آن‌ها نیست. آن وقت طی فرآیندی به نام «بارش»، به شکل باران، برف و تگرگ دوباره به زمین بازمی‌­گردند.

مقداری از باران به دریاها و اقیانوسها می ریزد و مقداری دیگر به خشکی سرازیر می‌شود. قسمتی از قطرات باران توسط گیاهان جذب شده و سرسبزی و حیات طبیعت را سبب می‌شوند. قسمتی دیگر از باران نیز در خاک نفوذ می‌کند. از آنجا که قسمتی از پوسته زمین نفوذ ناپذیر است آب‌ها در ین قسمت‌ها مهار شده و ذخیره می‌گردند و بعداً ازطریق چشمه ها ، قنات ها و چاه ها مورد استفاده قرار می‌گیرند. آبی که انسان امروزه از دل چاه عمیق بیرون می‌کشد و با نوشیدن آن زنده می‌ماند، حاصل قطرات بارانی است که احتمالا سالها قبل در اعماق زمین برای امروز ذخیره شده است، بی آنکه فاسد شود.

همچنین باران، هوا را پاکیزه می‌کند، گرد و غبار و ذرات معلق در هوا را در خود حل کرده و به زمین می‌آورد. اگر باران نمی‌بارید، پس از مدتی آلودگی هوا به حدی می‌رسید که تنفس برای انسان غیر ممکن می‌شد.

شاید بپرسید چرا در بعضی مناطق بیشتر باران می‌بارد و در مناطقی مثل کویر باران نمی‌بارد؟ دلیل آن این است که اگر ابرها به توده های گرم هوا برخورد کنند (مثلا در محیط های گرم کویری)، از حالت تراکم خارج شده و قطرات آب موجود در آن‌ها به سمت زمین حرکت می‌کنند اما این قطرات در مسیر بارششان، قبل از برخورد به زمین بخار می شوند وبه این شکل بارانی تشکیل نمی‌شود. اما اگر ابر به یک توده هوای مرطوب و خنک برخورد کند، بزرگتر و بزرگتر می‌شود و با بزرگتر شدن ابر، قطرات ریز آب به هم می‌پیوندند و قطرات درشت تری را تشکیل می‌دهند. در این حالت، قطرات بزرگتر وزن بیشتری پیدا می کنند و به شکل باران فرو می‌ریزند.

از بین بردن جنگل‌ها می تواند باعث کاهش بارندگی در جهان شود. قطع بی رویه درختان و نابودی جنگل‌ها، رطوبت را کاهش داده و فرآیند تشکیل ابرها و باران را دچار اختلال می‌کند. هرچه انسان بیشتر منابع آبی و جنگل‌ها و مراتع را تخریب کند، گرمای زمین را افزایش و میزان بارش باران را کاهش داده است. از طرفی اسراف در مصرف آب عملا باعث کاهش نزولات خواهد شد.

در صورتی که آب باران به طور طبیعی از پاکیزه ترین آب‌هاست، امروزه آلودگی هوا بر اثر فعالیت های بی رویه کارخانه ها و … باعث ایجاد باران اسیدی می‌شود که خود معضل دیگری است. انسان باید برای بقای طبیعت و آیندگان، دست از سودجویی و رفتارهای آسیب زننده به طبیعت بردارد تا بتوانیم در سال های آینده شاهد بارش بیشتر و تجدید حیات طبیعت باشیم.

موضوع انشا : انشا ادبی وقتی باران می آید…
مقدمه :

آیا تا کنون به بارش باران فکر کرده ایم ؟ و این که باران روی ما آدم ها چه اثری میگذارد. ؟

متن انشا:

باران که می بارد ، بعضی ها دلشان می گیرد وخیلی ها شاعر می شوند. آخر تازه یادشان می افتد که احساسات فطری پاک و زلالی هم هست که در لابه لای افکار مادّی و تکراری روزمره ، فراموشش کرده بودند.

وقتی باران می آید، دیگر، مردم ، خودشان را برای چیزهای کم ارزش و بیهوده معطل نمی کنند، حتی جلوی زیباترین ویترینهای مجللترین مغازه ها هم خالی است. هر که را می بینی با عجله به سوی مقصد حرکت می کند یعنی باران باعث می شود که انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند.

سواره ها نیز در بارش باران بیشتر از قبل ، دلشان برای پیاده ها می سوزد و زودتر آنها را سوار می کنند. یعنی باران ، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر می کند.

باران که می بارد، مردم صمیمی تر ، متحدتر و فداکارتر می شوند. چرا که خیلی ها را می شود دید که یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند.

وقتی باران بر خاک ، کشتزارها و کوهها فرو می ریزد ، حیات ، جان می گیرد و همه به تداوم زندگیشان امیدوارتر می شوند و ممکن است برای یک بار هم که شده صاحب باران را شکر گویند.

در بارش باران عدالت را هم می توان دید. چرا که قطره ها ، در همهء محله های یک شهر و یا بر بام همهء خانه های یک محله ، با یک نواخت مساوی فرو می ریزند.

وقتی که باران می‌آید، گاهی سالهای کودکی ، قیل و قال آرامش بخش مدرسه! و درس «‌باران آمد ، آن مرد ، در باران آمد » در ذهنها رژه می روند و آن وقت تازه یادمان می افتد که آن مرد ، در باران نیامد. پس می شود کمی هم برای آمدن او (روحی فداه) دعا کرد.

نتیجه گیری:

باران ، سرشار از خیر و برکت است و آن باران نیز، آن باران سرنوشت سازی که از هوای ابری چشمها بر گونه هایمان می نشیند و سبب می شود که بهتر بتوانیم مسیر زندگیمان را عوض کنیم. زیرا باران کمیاب اشکها، توفیق توبه را سهل الوصول تر می کند.

قطره های اشک می توانند بغض سنگین تاریخ معصومان مظلوم را نیز بشکنند و آموزه های بی بدیل مردان شهید روز دهم را در سینه ها زنده و بالنده نگهدارند. چرا که حسین علیه السّلام بیش و پیش از آن که تشنهء آب باشند تشنهء اندیشهء انسانهای زمانها هستند.

پس ای باران عزیز! ما را تنها نگذار.

موضوع انشا : باران و نشانه های الهی و یاد آوری عاشورا

صدای باران یعنی صدای اندوهی بر غم رقیه سلام الله علیها

صدای چیست؟ گویی نم نم برخورد قطراتی به زمین است.

اشک هایی از دل آسمان که با هر برخورد به زمین خدا را می ستایند.

صدای مرواریدهایی که به بزرگی او ایمان آورده اند و این گونه سر برخاک فرو می آورند

ولی ما انسانها هنوز درخواب غفلت به سر می بریم.

خدای خبیر، آن نوازنده ای است که دل بندگانش آگاه است.

او خوب می داند هر بار چه سازی را بنوازد؛

سازی تند و آتشین که نمایانگر دلگیری از فلک است یا آهنگی آرام که دل سپردگی آسمان را به زمین نشان دهد…

ما انسان ها که با شنیدن صدای باران غرق در شادی می شویم

باید بدانیم که صدایش برای پاسخ به ندای پرنده ی تشنه ای است در دوردست های تاریخ،

آن زمانی که در دشت کربلا امامی سر به آسمان بلند می کند و می گرید.

صدای باران ،صدای اندوهی بر غم رقیه سلام الله علیها،

اندوهی به وسعت دریا ها و اقیانوس ها

که کمر بانوی شجاع میدان کربلا زینب علیها سلام را خم کرد…..

منبع | روزانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا