آموزشی

۵ انشا درباره شانس | درباره شانس چه انشایی بنویسیم؟

تو این مطلب ۵ تا انشا درباره شانس براتون نوشتیم.

اینتین – اگر تو مدرسه ازتون خواستن درباره شانس انشا بنویسین، بیاین این ۵ تا انشایی که ما براتون تو این مطلب گذاشتیم رو بخونین و ازشون ایده بگیرین و انشای خودتون رو بنویسین.

انشا اول درباره شانس

در مورد شانس و اعتقاد آدم‌ها به بدشانس یا خوش‌شانس بودن افراد نظرات مختلفی دارند. نظر شخصی من درباره شانس این است که هیچوقت بطور قاطع نمی‌توان گفت که شخصی بسیار خوش‌شانس است یا بسیار بدشانس است چون هیچ چیز از آینده معلوم نیست و هر اتفاقی می‌تواند رخ بدهد که هیچ‌کس از آن خبر ندارد و هیچ‌وقت نمی‌توان با قاطعیت تمام بگوید که این اتفاق رخ می‌دهد یا نه که این کاملاً طبیعی است چون همه چیز کاملاً شانسی است و شانس یعنی همین!

بعضی از مردم نظراتی اشتباه درباره شانس دارند که اصلاً با عقل و منطق جور در نمی‌آید، مثل اینکه بگویید کسی که خیلی پولدار است شانس زیادی داشته و خداوند شانسی وی را پولدار کرده است ولی این در بسیاری مواقع اشتباه است. آن شخص پولی را که داشته با تلاش و کوشش خود به دست آورده است، تلاش کرده و زحمت کشیده و نه شانسی. البته گاهی برخی اتفاق‌ها در زندگی رخ می‌دهد که اسم آن را فقط شانس می‌توان گذاشت.

من خیلی از وقت‌ها به این پدیده اعتقاد پیدا می‌کنم، مثلا یک‌بار وقت امتحان‌ها که همه بخش‌ها را نخوانده‌ایم، یکدفعه سوالات امتحان از آن بخش‌هایی هستند که خوانده بودیم و یا یکدفعه یک نفر سوالی را از دبیر می‌پرسد که جوابش به من کمک می‌کند و آنجاست که می‌گویم شانس با من یار بوده است.
یا اینکه وقتی امتحانم یا کاری که می‌خواهم انجام بدهم را درست و حسابی از پسش برنمی‌آیم می‌گویم شانس نیاوردم یا شانس نداشتم… ولی خوب که فکر می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که شانس پدیده درونی است و به افکار مثبت و منفی خود انسان هم بستگی دارد و اینکه می‌گوییم شانس آوردیم یا نه مربوط به همین افکار ماست. با مثبت‌اندیشی شانس‌های خوب به سمت ما جذب می‌شوند.

بعضی وقت‌ها هم بدشانسی را دلیل اتفاقات روزمره می‌دانیم مثلاً وقتی کسی تصادف می‌کند و اتفاقی خطرناک برایش می‌افتد می‌گوییم این اتفاق شانس بدش بوده ولی نمی‌گوییم که اگر آن شخص احتیاط کرده بود شاید این اتفاق برایش نمی‌افتاد.

با همه این احوال بعضی وقت‌ها هم اتفاقاتی رخ می‌دهند که خارج از اختیار ماست و اصلاً انتظارشان را نداریم مثلاً برنده شدن ماشین ۲۰۰ میلیونی در یک قرعه‌کشی بزرگ. البته در این قضیه باز می‌شود گفت خودش هم تلاش کرده و حساب باز کرده است و بستگی به افکار و تلاش انسان دارد. اما آخر افراد زیادی حساب باز می‌کنند و هرچقدر هم بتوانم مثبت فکر کنم و بگویم من برنده می‌شوم قطعاً برنده نمی‌شوم و این خودش می‌تواند یک شانس باشد.

در نتیجه بهترین برخورد با پدیده شانس این است که آن را قبول داشته باشیم اما خیلی هم فکر خودمان را درگیر آن نکنیم. خودشانسی یا بدشانسی گاهی به افکار ما بستگی دارد.

انشا دوم درباره شانس

بیشتر ما به شانس در زندگی معتقد هستیم به نظر من شانس زمانی که در اراده انسان باشد، یعنی شناخت به موقع و استفاده از فرصت ها برای دست یابی به موفقیت ها در زندگی است. بعضی مواقع در زندگی فرصت هایی برای پیشرفت به وجود می آید اما ما آن ها را ندیده می گیریم و عدم موفقیت خود را به بد شانسی ربط می دهیم.

اگر فرصت ها را دیدیم اما باز هم نتیجه ای حاصل نشد این از بدشانسی ما نیست، ممکن است کار را در زمان درستی انجام نداده باشیم. برای موفقیت باید تمام جوانب را بسنجیم و دقیقا در زمان درست کارهایمان را انجام دهیم.

البته بعضی موارد از اراده انسان خارج می باشد. در این گونه موارد باید مثبت اندیش بود و نهایت تلاش خود را به کار برد. فکر می کنم مثبت اندیش بودن و انجام دادن کارهای خوب برای خود و دیگران از هر چیزی مهم تر است زیرا در این صورت است که اطراف ما پر از انرژهای خوب و مثبت می شود و اتفاقات خوبی برای ما رخ می دهد.

اگر اتفاقاتی در زندگی ما رخ داده که از آن به عنوان بد شانسی تعبیر می کنیم باید بدانیم که بعضی وقت ها چیزهایی که می خواهیم ممکن است به مصلحت ما نباشد و خداوند متعال به این موضوع آگاه است. پس نمی توانیم یک موضوع را فقط از دیدگاه خودمان بسنجیم زیرا ممکن است مواردی از چشم ما پنهان مانده باشد.

و در پایان معتقدم انسان خوش شانسی هستم چون خانواده و دوستان خوبی دارم که بودنشان در زندگیم بسیار ارزشمند است. پیش افرادی زندگی می کنم که عاشقانه آن ها را دوست دارم و برای به دست آوردن هر چیزی در زندگی تلاش می کنم و می دانم که رسالت ما در این دنیا خوب زندگی کردن است.

انشا سوم درباره شانس

پیرمردی در روستا بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد همه همسایه‌ها برای دلداری به خانه پیرمرد آمدند و گفتند:عجب بدشانسی آوردی که اسبت فرارکرد!

پیرمرد جواب داد: از کجا می‌دانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی‌ام؟ همسایه‌ها با تعجب جواب دادند: خوب معلومه که این از بد شانسیه!

هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه‌ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!

پیرمرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا می‌دانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی‌ام؟ همسایه‌ها با تعجب جواب دادند: خوب معلومه که این از خوش شانسیه!

فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب‌های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه‌ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! کشاورز پیر گفت: از کجا می‌دانید که این از خوش‌شانسی من بوده یا از بدشانسی‌ام؟ وچند تا از همسایه‌ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد احمق!

چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دور دست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته‌اش از اعزام معاف شد.

همسایه‌ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا می‌دانید که این از شانس من بود؟

انشا چهارم درباره شانس

شانس یکی از کلماتی است که بسیاری از ما در زندگی مان بارها و بارها از آن استفاده کرده یا آن را شنیده ایم و تاکنون ضرب المثل های زیادی نیز درباره آن گفته شده است.

برخی افراد که مدام در زندگی با مشکلات و اتفاقات بد روبرو می شوند اعتقاد دارند شانس خوبی در زندگی نداشته اند، این افراد بخت و اقبال و شانس را مقصر رخدادهای زندگی خود می دانند و اغلب اوقات از بدشانسی خود گله می کنند و حتی بر این باورند که افراد موفق، داشته های شان را مدیون شانس خوب زندگی شان هستند، چون آن ها خوش شانس هستند!

اما به نظر من هیچ چیز در این دنیا شانسی رخ نمی دهد، خداوند به هر انسانی توانایی و استعدادهای خاص خودش را داده و هیچ دو نفری از هر لحاظ شبیه هم نیستند. زندگی براساس قواعد و قوانینی طراحی شده که خداوند برای کائنات در نظر گرفته است.

در قانون زندگی کسانی که با بهره گیری از هوش و با تحمل دشواری ها، برای رسیدن به اهداف خود پافشاری می کنند با افرادی که از استعدادهای خدادادی خود به درستی استفاده نمی کنند یا آن را هدر می دهند یکسان نیستند.

گاهی می گویند: “شانس در خانه فلانی را زده است …” اما این شانس در خانه همه را می زند، همه افراد در زندگی شان با فرصت های بسیار خوبی روبرو می شوند که برخی از این فرصت ها کمال استفاده را کرده و رخدادهای زنجیروار مثبت باعث شکوفایی مالی، علمی و … در آن ها می شود به گونه ای که از دید افراد غریبه تر به نظر می رسد آن ها بسیار خوش شانس هستند.

اما برخی دیگر با توجه نکردن به فرصت پیش رو، حتی جلوی فرصت هایی که ممکن بود بعد از آن پیش بیاید را گرفته و به نظر می رسد آدم بدشانسی هستند.

به طور کلی خداوند عادل همه چیز را به گونه ای چیده که به کسی حتی به اندازه ذره ای ستم نشود، خوشبختی هیچ کس به فقر یا ثروتمند بودن پدر و مادرش، کشوری که در آن متولد شده یا رنگ پوست و زیبایی ظاهری اش نیست، این طور نیست که بگوییم آن کس که زیبا یا در خانواده ثروتمند متولد شده خوش شانس است و بقیه بدشانس بوده اند. این مسئله، انکارنشدنی است و می توان نمونه های آن را با نگاهی به تاریخ و مطالعه زندگی بزرگان علم و هنر به وضوح دید.

انشا پنجم درباره شانس

شانس از نظر پیرامون ما نشان دهنده نیک بختی واقبال ما و یا باالعکس می باشد.

به افراد ازنظر شانس خوش شانس بد شانس وامروزه خر شانس هم میگویند.

من در جامعهء امروزی جزء انسان های بد شانس هستم واز این رو من داستان یک روز زندگی خود را برای شما باز گو می کنم .

شب بود خسته بودم می خواستم بخوابم همین که چشمانم را می بستم صدای ازار دهندی زیر گوشم بود چشمانم رو باز کردم دیدم جمعی از پشه ها درست وسط زمستان دارند ویز ویز میکنند درحدی عصابم بهم ریخته بود که میخواستم صبح که پشه ها خوابند برم بالا سرشون ویز ویز کنم دیگ خواب از سرم پرید بود .

رفتم سراغ گوشیم یک لحظه خیلی احساس تنهایی کردم دلم برا دوستانم تنگ شده بود اخه خیلی وقت بود که ندیده بودمشون دبیرمون گفته بود هرچی بخوای میتونی از طریق اینترنت دانلود کنی تصمیم گرفتم دوستامو از اینترنت دانلود کنم اما نشد.

نمی دونم چرا شارژ گوشیم تموم شد همین که اوردم بزنم به برق ،برق رفت که دیدم ناگهان دارند در می زنند رفتم در رو باز کنم دیدم که برق بزرگتر شو اورده سرم که چرا در شب اوج بالا از برق استفاده کردم خلاصه کار به دعوا و دادگاه کشید تااینکه بالاخرء دست از سرم برداشتند اومدم خونه دیگ ظهر شده بود .

اومدم کمی ناهار بخورم که اشتهام کور شد فکرشم نمی کردم همچنین اتفاقی بیفته مجبور شدم اشتهامو ببرم مدرسه ی نابینایان وقتی وارد مدرسه که شدم بچه ها شپش گرفته بودند ومن این موضوع نمیدونستم و به طور اتفاقی شپش گرفتم رفتمارایشگاه موهامو زدم والانم موهام قهر کردند دیگه نمی خوان دربیان دیگه انقدر من بد شانس و بدبخت بودم که از مشکلاتم فرار کردم والانم گم شدم بنابراین فهمیدم که اونقدر که دلم میگیره شانسم نمیگیره.

امیدوارم شما نیز فهمیده باشید من چقدر بد شانسم .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا