تو این مطلب ۵ انشا درباره مادر براتون آوردیم. همراهمون باشین.
اینتین – انشا درباره موضوع مادر چی بنویسیم؟ تو این مطلب ۵ تا انشا جذاب براتون درباره موضوع مادر براتون نوشتیم تا از ایده بگیرین و بتونین انشای خودتون رو بنویسین.
انشا اول درباره مادر
می دانم که در دنیا هیچکس من را به اندازه مادرم دوست ندارد. او قلب مهربان و لب هایی همیشه خندان دارد. من فکر می کنم که مادرم همان فرشته نگهبان من است که از بالای آسمان به زمین آمده تا مراقب من باشد.
شبها از او می خواهم کنار تختم بنشیند و دست هایم را بگیرد و برایم قصه بخواند. یک شب از مادرم پرسیدم: “چه کار کنم خواب بد نبینم؟” او گفت: “عزیزم چند تا صلوات بفرست تا آسان بخوابی.”
مادرم می گوید شبها همه ی ما خوابیم اما خدای مهربان بیدار است و مراقب ما است پس نباید نگران باشیم. مادرم همیشه حواسش به من است تا سلامت باشم، درس هایم را خوب یاد بگیرم و برایم دعا می کند.
ما بعضی وقت ها باهم بازی می کنیم و من در کارهای خانه به او کمک می کنم. من می دانم که مادر مهربانم آمده تا یک دنیا شادی به من بدهد، امروز گلبرگ های گل رز را روی سرش ریختم تا به او بگویم دوستش دارم و او هم به من شکلاتی خوشمزه و شیرین داد.
ممنونم مادر!
انشا دوم درباره مادر
آن هنگام که درخشش چشمانت را در آسمان زندگی ام می بینم؛ آن هنگام که جوشش چشمه ی چشمت را در سراشیبی صورت زیبایت برانداز می کنم؛ زمانی که به یاد می آورم چگونه در جستجوی آغوش پرمهرت حجم خالی فضا را لمس می کردم و با بی تابی نامت را بر زبان می آوردم؛ دلم چون کودکی بازیگوش و بهانه گیر در کنج قفس سینه سر بر دیوار می کوبد.
عزیز من، عزیز بودنت را خدا دانست. او که بهشت را زیر پایت نهاد؛ و تو را بزرگ و گرامی داشت.
گاه دست هایم روی موج احساس می لرزد و باران اشک در چشمانم به غم می نشیند. چرا که جوانیت را به پای من ریختی تا جوانم کنی، تا روزی کنارت بنشینم و سرم را بر زانویت بگذارم و نوازش دست هایت را روی صورتم احساس کنم؛ تا روزی تکیه گاهت شوم و انیس تنهاییت.
ای کسی که خورشید در مقابل مهربانی ات شرمنده می شود و ماه چهره در نقاب می کشد، هنگامی که رنج بی خوابی ات را که با گریه های شبانه ی من تفسیر می شود، تصویر می کنم و زمانی که به یاد می آورم که نمی توانستم لحظه ای حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن بی تو بمانم، اشک روی چشمانم پرده می اندازد.
مادرم، ای امید من، هنگامی که با وجودت گل آرزوهایم شکوفه داد و دیوارهای سنگی سکوتم شکست. تو به من زبانی آسمانی یاد دادی، تو آیینه ی آفتابی. مرا مثل آب جذب خودت کردی، تو مرا سبز کردی…
مادرم، ای آن که وجود مقدست سراسر عشق و ایمان و دل دریاییت به وسعت آسمان است، من با واژه هایم که لبریز عشق است همه جا می نویسم که دوستت دارم و بدان که تو را در ایمن ترین و زیباترین عضو بدنم جای داده ام و هر لحظه با هر تپش، قلبم نام زیبایت را زمزمه می کند.
مادرم؛ عشق را بخاطر تو آموختم. دوست داشتن را برای تو نوشتم و تویی که همیشه در زندگی ام ترانه ی امید سردادی. تو را دوست می دارم اگر باور کنی تو خدای روی زمینم هستی.
انشا سوم درباره مادر
از زلالی چشمانت که دریایی از مهر و محبت در آن موج می زند؛ از قلب با صفایت که آکنده از شمیم معرفت است، از تو ای یگانه؛ ای روشنایی؛ ای زندگی…
تو که با شکوفه ی لبخند زیبا می شوی؛ تو آن پناهگاهی هستی که مرا از هجوم سیاهی و تاریکی در امان می داری؛ اما من همیشه با نگاهی کودکانه همه چیز را به بازی می گیرم؛ وتو چه صبور و بردباری در برابر کردار من و چه مهربان و با صفا نوازشم می کنی.
من زندگی را با تو معنا می کنم، غروب را دوست دارم با تو، زیرا مرا بر بالای بلند نگاهت می نشانی و من از منظره ی چشمان تو غروب را می نگرم. دوستت دارم آن زمان که در پناه دست های مهربان تو آرامش می گیرم؛ دوستت دارم عاشقانه، صادقانه، بی نهایت، تا قیامت…ای مادر خوبم.
انشا چهارم درباره مادر
مادر با همه ی دنیا متفاوت است و من می خواهم برای مادر انشا بنویسم. مادر دوست داشتنی که از زلالی چشمانش دریایی از مهر و محبت موج میزند. قلب با صفایش آکنده از شمیم معرفت است و یگانه روشنایی زندگی است.
مادر چونان باغی است با شکوفه لبخند زیبا میشود؛ او ان پناهگاهی است که مرا از هجوم سیاهی و تاریکی در امان میدارد؛ اما من همیشه با نگاهی کودکانه همه ی چیز را به بازی می گیرم؛ و او چه صبور و بردباری در برابر کردار من و چه مهربان و با صفا نوازشم میکند.
زندگی با مادر معنا میشود، دوست دارم ان زمان را که در پناه دست های مهربان مادر آرامش می گیرم؛ مادر خوبم را عاشقانه، صادقانه، بینهایت، تا قیامت دوست دارم.
از موسیقی مهر و محبتش، دنیایی بی دغدغه برای فرزندانش می سازد، راستی مهر و مروتش، هفت آسمان به سجده اش بر آمدهاند و خورشید و ماه از پی هم می روند تا دست بوس وجود پر مهرش شوند.
غنچه شکوفا می شود تا لحظه ای عطرش رابه خود بگیرد؛ ستاره می درخشد تا دمی افق چشمانش رابه سوی خود بکشد. باران فرو می ریزد تا قطرات اشکش را در خود گم کند. آری دنیا برایش آفریده شد تا بیافریند زیبایی هایش را.
تا اگر قابل بداند خاک زیر پایش شوند، تا لحظه ای از لطفش را جبران کنند. اما نمی شود، او ان قدر بزرگ و با عظمت است که اگر هفت آسمان هم جمع شوند، نمی توانند به بلندای نامی به اسم «مادر» شوند.
مادر یعنی دلسوز و بی قرار، مادر یعنی امید در سختی ها، مادر یعنی رایحه خوش گل ها، مادر یعنی تمام وجود ما. بوی مادر آرامش بخش دل هاست و بهشت بی صبرانه مشتاق اوست.
نمیدانم چگونه ستایش جان سوزی های وی را کنم، نمی دانم چگونه شب هایی را که در خواب ناز بودم و او بیدار ماند را جبران کنم، نمی دانم چگونه بر درد های زندگی او دوایی باشم. تا مادرم به بهشت نرود به بهشت نمی روم و پس از گذشت سال های سال مهرش در دلم جاری می ماند.
اشک های گوشه چشمش را هنگام موفقیتم دوست دارم، نگاه مادرانه اش را هنگام جدایی ها دوست دارم و تا ابد محتاج دستانش هستم، محتاج دستانی که سرم را نوازش میکرد، محتاج دستانی که موقع تب پارچه خنک بر پیشانی ام می نهاد. محتاج ان دستانی هستم که راه بد و راست رابه من نشان داد.
ودر پایان می خواهم بگویم: ای مادر، ای کسی که هر چه گویم تلافی محبت هایت نمیشود، ای کسی که آوردن نامت پر افتخارتر از قهرمان شدن در جهان است، به خاطر تمام خوبی هایی که بی چشم داشت در حقم کردی دوستت دارم.
انشا پنجم درباره مادر
مادر ، آن هنگام که درخشش چشمانت را در آسمان زندگی ام می بینم؛ آن هنگام که جوشش چشمه ی چشمت را در سراشیبی صورت زیبایت برانداز می کنم؛ زمانی که به یاد می آورم چگونه در جستجوی آغوش پرمهرت حجم خالی فضا را لمس می کردم و با بی تابی نامت را بر زبان می آوردم؛ دلم چون کودکی بازیگوش و بهانه گیر در کنج قفس سینه سر بر دیوار می کوبد.
عزیز من، عزیز بودنت را خدا دانست. او که بهشت را زیر پایت نهاد. و تو را بزرگ و گرامی داشت.
گاه دست هایم روی موج احساس می لرزد و باران اشک در چشمانم به غم می نشیند. چرا که جوانیت را به پای من ریختی تا جوانم کنی، تا روزی کنارت بنشینم و سرم را بر زانویت بگذارم و نوازش دست هایت را روی صورتم احساس کنم ؛ تا روزی تکیه گاهت شوم و انیس تنهاییت.
ای کسی که خورشید در مقابل مهربانی ات شرمنده می شود و ماه چهره در نقاب می کشد، هنگامی که رنج بی خوابی ات را که با گریه های شبانه ی من تفسیر می شود، تصویر می کنم و زمانی که به یاد می آورم که نمی توانستم لحظه ای حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن بی تو بمانم، اشک روی چشمانم پرده می اندازد.
مادرم، ای امید من، هنگامی که با وجودت گل آرزوهایم شکوفه داد و دیوارهای سنگی سکوتم شکست. تو به من زبانی آسمانی یاد دادی، تو آیینه ی آفتابی. مرا مثل آب جذب خودت کردی ، تو مرا سبز کردی…
مادرم، ای آن که وجود مقدست سراسر عشق و ایمان و دل دریاییت به وسعت آسمان است، من با واژه هایم که لبریز عشق است همه جا می نویسم که دوستت دارم و بدان که تو را در ایمن ترین و زیباترین عضو بدنم جای داده ام و هر لحظه با هر تپش ، قلبم نام زیبایت را زمزمه می کند.