آموزشی

۵ داستان از زندگی امام موسی کاظم (ع) برای کودکان | کوتاه آموزنده

در این مطلب چند داستان کوتاه از کرامت و رفتار اخلاقی امام موسی کاظم‌(ع) روایت شده است که برای کودکان و بزرگسالان مناسب خواهد بود. این داستان‌ها، بزرگواری، صبر و رفتار انسانی ایشان را در موقعیت‌های مختلف نشان می‌دهد.

اینتین – مطالعه منش و رفتار و سیره امامان معصوم، به هر مسلمانی کمک می‌کند تا دیدگاه درست‌تری نسبت به اسلام داشته باشد. زندگی امام موسی کاظم‌(ع) سرشار از روایت‌هایی است که صبر، کرامت و بزرگواری ایشان را در برخورد با مردم، مخالفان و حتی دشمنان نشان می‌دهد. بنابراین در کنار مطالعه زندگینامه امام موسی کاظم (ع)، خواندن داستان های زندگی امام موسی کاظم (ع) که بزرگواری و سعه صدر ایشان را روایت می‌کند را نیز پیشنهاد می‌کنیم. در ادامه این مطلب چند داستان امام موسی کاظم علیه السلام و برخورد با مرد کشاورز، کارگران و دیگر موقعیت‌ها را می‌توانید مطالعه کنید.

داستان امام موسی کاظم و کارگرانش
در ادامه داستانی در مورد امام موسی کاظم و رفتار ایشان با کارگران آمده است که خصلت عیب‌پوشی میان شیعیان را به خوبی نشان می‌دهد.

امام موسیٰ کاظم علیه السّلام با کارگرانش در نخلستان خود مشغول کار بود که بحث و دعوای دو کارگر توجّه او را جلب کرد.کارگر اوّل فریاد می‌زد: «خودم دیدم خوشه‌های خرما را پشت دیوار انداختی تا آنها را برای خودت برداری و بفروشی!»امام که متوجّه ماجرا شده بود، همراه با کارگر دوم چند قدم از بقیه دور شد و از او پرسید: «تو این کار را کردی؟»

کارگر که خجالت کشیده بود، سرش را پایین انداخت و گفت: «مرا ببخشید! شیطان وسوسه‌ام کرد؛ دیگر این کار را تکرار نمی‌کنم . امام کمی سکوت کرد و بعد، کارگر دیگر را صدا زد؛ سپس با آرامش گفت: «این مرد مانند برادر توست. او اشتباهی کرده است و دیگر آن را تکرار نمی‌کند. تو هم قول بده این ماجرا را برای کسی تعریف نکنی و آبروی دوست خود را نگه داری!»

داستان مربوط به درس ششم هدیه چهارم درباره امام موسی کاظم
در این بخش با داستان امام موسی کاظم کلاس چهارم کوتاه همراه باشید. این داستان برای کودکان می‎‌تواند جذاب باشد.

اتوبوس آرام آرام به راه می‌افتد. سرم را به صندلی اتوبوس تکیه می‌دهم و به فکر فرو می‌روم.مدت‌ها بود که آرزوی زیارت کربلا و دیگر شهرهای زیارتی عراق را داشتم. همیشه دعا می‌کردم و این سفر را از خدا می‌خواستم؛ تا اینکه امسال آرزویم براورده شد. خدا را شکر می‌کردم.باورم نمی‌شد! زیارت چند امام مهربان در یک سفر! به گنبد های طلایی دو طرف خیابان بین الحرمین نگاه می‌کنم و در دلم از امام حسین و حضرت ابوالفضل خداحافظی می‌کنم.چه لحظه‌ی سختی است! لحظه‌ی جدایی!اتوبوس از شهر کربلا به مقصدشهر کاظمین خارچ می‌شود.

از پنجره‌ی اتوبوس به اطراف جاده نگاه می‌کنم؛ به خانه‌ها، ماشین‌ها، نخل‌ها و … .کم کم چشمانم سنگین می‌شود و به خواب می‌روم.صدای پدرم را می‌شنوم. مرا صدا می‌زند.آرام چشمم را باز می‌کنم. حرمی با شکوه، با دو گنبد و گل دسته‌های طلایی در وسط شهر مانند نگینی می‌درخشد.چشم‌های خیس زائران به این منظره دوخته شده بود.راهنمای کاروان برایمان گفت:«اینجا حرم مطهر امام موسی کاظم – علیه السلام – و امام جواد – علیه السلام – است. این دو امام عزیز در زمان حاکمان عباسی زندگی می‌کردند و با آن حاکمان ظالم مبارزه می‌کردند. امام موسی کاظم – علیه السلام – به دستور هارون الرشید چهارده سال را در زندان سپری کرد. ایشان برای راهنمایی مردم سختی‌های زیادی کشید.»

به صورت دسته جمعی به سوی حرم حرکت کردیم.چیزی به تحویل سال نمانده بود؛ در کنار پدرم وارد حرم شدیم و با احترام سلام دادیم؛- السلام علیک یا موسی بن جعفر …- السلام علیک یا امام جواد ….لحظه‌ی زیبایی بود. بوی عطر و صدای صلوات همه جا پیچیده بود. همه به یکدیگر تبریک می‌گفتند و شکلات پخش می‌کردند.هر وقت به یاد آن روزها می‌افتم شیرین‌ترین خاطرات زندگی در ذهنم مرور می‌شود.

داستانی از امام موسی کاظم در مورد فرو بردن خشم
با این داستان کوتاه در مورد کنترل خشم امام کاظم (ع) همراه باشید.

مردى از اولاد خلیفه دوم در مدینه مى‌زیست که امام کاظم(ع) را آزار مى‌داد و گاهى به ایشان با دشنام، توهین مى‌کرد؛ برخى از یاران امام کاظم(ع)، پیشنهاد مى‌کردند که او را تأدیب کنند؛ اما امام شدیداً ایشان را از این کار باز مى‌داشت. روزی امام کاظم(ع) بر مرکب سوار شده و به مزرعه آن مرد رفتند و او را در مزرعه یافتند و چون کنار او رسیدند، از مرکب پیاده شدند و با گشاده‌رویى و بزرگوارى از او پرسیدند: چقدر براى این مزرعه خرج کرده‌اى؟ گفت: صد دینار. فرمود: چقدر امید سود دارى؟ گفت: غیب نمى‌دانم. فرمود: گفتم چقدر امیدوار هستى؟ گفت: امید ۲۰۰ دینار سود دارم. حضرت ۳۰۰ دینار به او مرحمت فرمودند و فرمودند زراعت هم از آن خودت، خدا به تو آنچه به آن امید دارى خواهد رسانید.

آن شخص برخاست و سر آن گرامى را بوسید و از او خواست که از گناهان و جسارت‌هاى وى در گذرد. امام تبسمى فرمودند و بازگشتند … . روز بعد، آن مرد در مسجد نشسته بود که امام کاظم(ع) وارد شدند. آن مرد تا نگاهش به امام افتاد، گفت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته»؛ خدا بهتر مى‌داند که رسالت خویش را به چه کسانى بدهد. دوستانش با شگفتى پرسیدند، داستان چیست، قبلا از او بد مى‌گفتى؟ او دوباره امام را دعا کرد و دوستانش با او به ستیزه برخاستند … امام با یارانى از خود که قصد قتل او را داشتند فرمود: کدام بهتر است، نیت شما یا اینکه من با رفتار خویش او را به راه آوردم؟

تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۲۸/ ارشاد مفید، ص ۲۷۸

یک داستان کوتاه در مورد امام موسی کاظم (ع)
این داستان کوتاه درباره امام موسی کاظم (ع) و نصیحت ایشان به شیعیان را می‌تواند آموزنده باشد.

امام کاظم «علیه السلام» توجه فراوانی به پاسخ گویی دقیق به مسائل اطرافیان داشت و با نهایت دقت و حوصله پرسش هایشان را پاسخ می گفت. مردی برای مطرح کردن چند پرسش نزد امام کاظم «علیه السلام» آمده بود. بعد از این که پاسخ پرسش هایش را شنید، امام با مهربانی از او پرسید: آیا دوست داری که در دنیا عمر طولانی داشته باشی؟ مرد پاسخ داد: آری، امام فرمود: برای چه دوست داری بیشتر در دنیا بمانی؟ پاسخ داد: برای تلاوت کردن سوره توحید.

امام اندکی ساکت ماند و پس از ساعتی به او فرمود: هر یک از دوستان ما بمیرد درحالی که تلاوت قرآن را خوب نمی داند، در عالم قبر (برزخ) به او خواهند آموخت تا درجه او به خاطر قرآن ارتقا یابد؛ زیرا بهشت به اندازه آیات قرآن است و به او گفته می شود: بخوان و بالا برو. او نیز قرآن می خوانَد و بالا می رود.

یک داستان درباره زندگی امام موسی کاظم (ع)
با داستانی درباره امام موسی کاظم و زندگی ایشان همراه باشید.

مردی از نواده های عمر بن خطاب، در مدینه با امام موسی کاظم (ع) دشمنی می کرد و هر وقت به ایشان می رسید، با کمال گستاخی به حضرت علی (ع) و خاندان رسالت، ناسزا می گفت و بدزبانی می کرد. روزی بعضی از یاران امام موسی کاظم، به آن حضرت عرض کردند: به ما اجازه بده تا این مرد تبه کار و بدزبان را بکشیم. امام کاظم (ع) فرمود: نه، هرگز چنین اجازه ای نمی دهم. مبادا دست به این کار بزنید. این فکر را از سرتان بیرون کنید.

روزی امام از یارانش پرسید: آن مرد اکنون کجاست؟ گفتند: در مزرعه ای در اطراف مدینه به کشاورزی اشتغال دارد. امام کاظم (ع) سوار بر الاغ خود شد و به همان مزرعه رفت و در همان حال به کشت و زرع او وارد شد. مرد کشاورز فریاد زد: کشت و زرع ما را پامال نکن. حضرت همچنان سواره پیش رفت تا اینکه به آن مرد رسید و به او خسته نباشید گفت و با روی شاد و خندان با او ملاقات نمود و احوال او را پرسید.

سپس فرمود: چه مبلغی خرج این کشت و زرع کرده ای؟ او گفت: صد دینار.

امام کاظم (ع) فرمود: چقدر امید داری که از آن به دست آوری؟ او گفت: علم غیب ندارم.

حضرت فرمود: من می گویم چقدر امید و آرزو داری که عایدت گردد. گفت: امیدوارم دویست دینار به من برسد.

امام کاظم (ع) کیسه ای در آورد که سیصد دینار در آن بود. فرمود: این را بگیر و کشت و زرع تو نیز به همین حال برای تو باشد و خدا آنچه را که امید داری، به تو برساند.

آن مرد آنچنان تحت تأثیر بزرگواری امام قرار گرفت که همان جا به عذرخواهی پرداخت و عاجزانه تقاضا کرد که امام تقصیر و بدزبانی او را عفو کند. امام کاظم (ع) در حالی که لبخند می‌زد بازگشت.

مدتی از این جریان گذشت تا روزی امام کاظم (ع) به مسجد آمد، مرد کشاورز که در مسجد بود، برخاست و با کمال خوشرویی به امام نگاه کرد و گفت: «اَللهُ أعْلَمُ حَیثُ یجْعَلَ رِسالَتَهُ؛ خدا آگاه تر است که رسالتش را در وجود چه کسی قرار دهد.»

دوستان آن حضرت که با کمال تعجب دیدند آن مرد کاملاً عوض شده، نزد او رفتند و علت را پرسیدند که چه شده این گونه تغییر جهت داده ای؟ قبلاً بدزبانی می کردی و ناسزا می‌گفتی، ولی اکنون امام را می ستایی؟

او گفت: [حرف درست] همین است که اکنون گفتم [نه آنچه قبلا می‌گفتم]. آن گاه برای امام دعا کرد و سؤالاتی از امام پرسید و پاسخش را شنید.

امام برخاست و به خانه خود بازگشت. هنگام بازگشت، به آن کسانی که اجازه کشتن آن مرد را می طلبیدند، فرمود: این همان شخص است. کدام یک از این دو راه بهتر بود: آنچه شما می‌خواستید انجام دهید یا آنچه من انجام دادم؟ من با مقدار پولی که کارش را سامان دهد، سامان دادم و از شر و بدی او آسوده شدم.

منبع داستان: (شیخ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، تهران، اسلامیه، ۱۳۹۰ ه_. ق، چ ۳، ص ۳۰۶)
نتیجه این داستان: امام موسی کاظم به جای خشونت ورزیدن و مقابله به مثل کردن با دشمنش، او را با خوبی شرمنده خود کرد و دشمنش را تبدیل به دوست نمود. این ویژگی امامان که حتی با دشمنانشان با گذشت و مهربانی برخورد می‌کنند به ما می‌آموزد که اسلام دین مرحمت و گذشت و صلح و دوستی است و به راستی از محبت خارها گل می‌شود.

منبع | ستاره

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا