وقتی کتابهای هری پاتر (Harry Potter) برای اولین بار منتشر شد بچههای دهه ۹۰ مخاطب اصلی آنها بودند، اما جنبههایی از این داستان مستقیما از جلوی چشم ما رد شد و متوجه آن نشدیم.
اینتین – ماندگاری کتابهای هری پاتر نشان میدهد که اگرچه از نظر فنی داستانهایی مخصوص کودکان است، اما جزییات زیادی وجود دارد که بزرگسالان هم میتوانند از آنها لذت ببرند.
طبیعی است که درک ما از Harry Potter با بزرگتر شدن تغییر کند. وقتی بچه بودیم، ناخودآگاه دقت و درک کنونی را نداشتیم و برخی از داستانها و جزئیات آن از توجه ما پنهان میماند. این ممکن بود به این دلیل باشد که داستانها بین خطوط مخفی شده بود یا تمها برای فهم ما بیش از حد بزرگسالانه و پیچیده بودند. اکنون طرفداران قدیمیتر میتوانند با سهولت بیشتری به عمق و پیچیدگی کتابهای هری پاتر پی برده و دوباره با نگاهی تازه آنها را بخوانند. در ادامه مطلب به نکاتی که شاید از چشمتان دور مانده باشد اشاره خواهیم کرد.
۵. تمام خانواده مالی ویزلی در اولین جنگ جادوگران کشته شدند
کتابهای هری پاتر هرگز بهطور آشکار به گذشته مالی ویزلی نپرداختند. با این حال، برای کسانی که دقت بالایی دارند، تراژدیهایی که این شخصیت در گذشته تجربه کرده بود، روشن میشود. چیزی که برای خوانندگان خردسال واضحتر بود، این بود که مالی ترس از دست دادن آرتور، فرزندانشان یا هری در دومین جنگ جادوگران را داشت. اما چیزی که شاید متوجه آن نمیشدیم این است بود که او تجربه تلخ از دست دادن تمام اعضای خانواده را داشته.
در فیلم هری پاتر و محفل ققنوس، شخصیت «بد آی موودی» ( Bad-Eye Moody) بهطور گذرا اشاره کرد که دو برادر، فابیان و گیدئون پروت، توسط مرگخواران کشته شدهاند. این دومین بار در سری است که این نام خانوادگی به میان آورده میشود، هرچند ممکن است خوانندگان کوچکتر متوجه آن نشده باشند. پیشتر در سنگ جادوگر، هاگرید به هری گفته بود که ولدمورت «پروِتها» را کشته است.
با این اطلاعات، میتوان نتیجه گرفت که مرگخواران برادران پروِت را کشتند، در حالی که ولدمورت خودش والدین آنها را به قتل رساند. چیزی که حتی در فیلم هری پاتر و یادگاران مرگ عجیبتر میشود، وقتی مالی به هری ساعتی طلایی هدیه میدهد که متعلق به برادرش فابیان بوده است. اگر شکی وجود داشت که این همان فابیان پروِت است، در پایان یادگاران مرگ، وقتی هری داشت «ساعت قدیمی را که زمانی متعلق به فابیان پروِت بود، بررسی میکرد»، این شک برطرف میشود.
۴. بدن موقت ولدمورت منشا آزاردهندهای دارد
بعد از اینکه طلسم ولدمورت نتیجه معکوس داد و بدنش را نابود کرد، بخش مرکزی روح ارباب تاریکی به لطف هورکراکسهایش همچنان به جهان زندهها متصل ماند. با این حال، چیزی که ولدمورت پیشبینی نمیکرد، این بود که هیچیک از پیروان وفادارش او را تا بیش از یک دهه پیدا نخواهند کرد. در این مدت، دشمن هری بهصورت شبحی تاریک وجود داشت و به شدت دنبال راهی برای بازگشت به شکل جسمانی بود.
ولدمورت میتوانست حیوانات و انسانها را تسخیر کند، اما متوجه شد که روح او اساسا باعث میشود میزبانها از درون پوسیده شوند. او سالها بین میزبانهای مختلف از جمله پروفسور کوییرل جابجا شد، تا اینکه پیتر پتیگرو نهایتا او را در آلبانی پیدا کرد. در آن زمان، ولدمورت با استفاده از نوعی جادوی سیاه، به ورمتیل دستور داد چگونه بدنی موقت و البته پایدارتر بسازد.
دقیقا اینکه ورمتیل چگونه این بدن را برای ولدمورت ساخت، چیزی است که جی. کی. رولینگ گفته هرگز فاش نخواهد کرد. این موضوع برای یک مجموعه کتاب کودکانه بیش از حد آزاردهنده بود. با این حال، خوانندگان بزرگسال میتوانند فرض کنند که این شکل، احتمالا نوعی فرزند تاریک از مار ناگینی بوده. البته، میتواند حتی از این هم بدتر باشد!
۳.سنتورها از همان ابتدا میدانستند که هری در جنگل ممنوعه میمیرد
پیچش بزرگ در این سری، سرنوشت هری پاتر بود که توسط لرد ولدمورت کشته شود. از طریق این اتفاق، بخش روح ارباب تاریکی که در هری بود نابود میشد و در نتیجه خود ولدمورت شرور میتوانست بمیرد. البته، خوشبختانه اوضاع بهنفع هری پیش رفت، زیرا کمی از خون هری که ولدمورت برای ساختن بدن جدیدش استفاده کرد، او را به زندگی متصل نگه داشت و بقای ولدمورت و در نهایت سقوط ارباب تاریکی را تضمین کرد.
این سرنوشت هری و ولدمورت بود و حتی دامبلدور هم در جریان وقایع هری پاتر و سنگ جادو نمیدانست که سرنوشت چگونه رقم خواهد خورد. با این حال، وقتی کتابهای اول Harry Potter را دوباره بهعنوان بزرگسال میخوانیم، میبینیم که سنتورهای جنگل ممنوعه در ستارهها دیده بودند که هری سرنوشتی ویژه در میان همان درختان دارد.
فیرِنزی (Firenze) به بِین (Bane) یادآوری کرد که در جنگل چه چیزی وجود دارد. او میدانست که ولدمورت در میان درختان پناه گرفته و وقتی دید هری نیز در جنگل ممنوعه است، فهمید که باید او را از آنجا خارج کند. اظهارات بِین درباره اینکه سنتورها قبلا در ستارهها دیده بودند چه رخ خواهد داد و قصد دخالت ندارند، نشان میدهد که آنها میدانستند ولدمورت هری را در جنگل خواهد کشت. اما زمان دقیق وقوع آن را نمیدانستند.
۲. ولدمورت به احتمال زیاد شمشیر گریفیندور را قبل از هری پیدا کرده بود
ولدمورت علاقه خاصی به آثار متعلق به بنیانگذاران هاگوارتز داشت. او توانسته بود دستش را به گردنبند اسلیترین، جام هافلپاف و تاج ریونکلا برساند و همه آنها را به هورکراکس تبدیل کند. با این حال، دامبلدور این تئوری را داشت که ارباب تاریکی هرگز موفق نشده بود شیئی متعلق به گریفیندور را به هورکراکس تبدیل کند، زیرا تنها شی شناخته شده از این نوع، شمشیر گریفیندور بود که در اتاق اسرار خودش را به هری نشان داده بود.
با این حال، در طول داستان نشانههایی وجود دارد که نشان میدهد ولدمورت در مقطعی موفق شده بود شمشیر گریفیندور را پیدا کند، هرچند این حقیقت از دید خوانندگان خردسال پنهان مانده. دامبلدور در «شاهزاده دورگه» به هری گفت که وقتی ولدمورت در آن شب هالووین شوم به گادریک هالو رسید، قصد داشت از قتل هری برای ساخت ششمین و آخرین هورکراکس خود استفاده کند و این یعنی او باید شیئی را همراه خود داشته باشد.
دامبلدور هرگز نگفت که ولدمورت قصد داشت چه نوع شیئی را پس از قتل هری به هورکراکس تبدیل کند. با این حال، همه نشانهها حاکی از آن است که این شی شمشیر گریفیندور بوده است. طبق نقل قولی از کتاب، ولدمورت معتقد بود که مرگ هری او را بهطور رسمی شکستناپذیر خواهد کرد. بهعنوان وارث اسلیترین، او تبدیل شمشیر گریفیندور به آخرین هورکراکس خود را، آن هم در گادریک هالو، اقدامی شاعرانه میدید. این اساسا میتوانست پیروزی پس از مرگ برای سالازار اسلیترین بر رقیب قدیمیاش باشد. صحت این موضوع از توانایی شمشیر برای ناپدید شدن و ظاهر شدن مجدد به اراده خود برمیآید. شمشیر هنگام نابودی بدن ولدمورت ناپدید میشد و سالها بعد در اتاق اسرار دوباره به هری ظاهر شد.
۱. کل داستان هری پاتر یک نامه عاشقانه به مادران است
برای کودکانی که در دهه نود میلادی قد کشیدند و امروز خود در جایگاه والدین ایستادهاند، بازخوانی کتابهای هری پاتر در بزرگسالی میتواند دریچهای به سوی مفاهیم کاملا تازهای باشد. در آن ایام، این ماجرا صرفا داستانی «درباره» کودکان و «برای» کودکان بود. بزرگترهای قصه اغلب کمی مضحک به نظر میرسیدند؛ شخصیتهایی که گویی همیشه از اقدامات «مثلث طلایی» بیخبر بودند و در قیاس با قهرمانان جوانِ دنیای هری پاتر، منفعل و کمرنگ جلوه میکردند. با این حال، نگاهی عمیقتر به مضامین کلیدی و لایههای زیرین داستان، از حقایق بیشتری پرده برمیدارد.
شاید شنیدن مداوم اینکه «عشق لیلی» تنها دلیل نجات هری و ختمبهخیر شدن ماجرا بوده، کمی خستهکننده به نظر میرسید؛ پاسخی که انگار بیش از اندازه سادهانگارانه بود. با این حال، درکی پختهتر و عمیقتر از داستان آشکار میکند که مجموعه هری پاتر اساسا از دریچه نگاه مادرانه روایت شده است. این همان ایدهای است که میگوید: «آنچنان فرزندانم را دوست دارم که این حس، همچون یک جادوی واقعی نمود پیدا میکند.»
عشق عمیق لیلی به هری و تلاشهایش برای محافظت از او، در تار و پود دنیای هری پاتر طنینانداز شد و آن پسرک را عملا شکستناپذیر کرد. پیام اصلی و کلی این مجموعه آن است که چنین پدیدهای، صرفا به جهان جادویی و خیالی این کتابها محدود نمیشود. عشق مادر که نگهبان قلب فرزندانش است، حقیقیترین و ملموسترین جادویی است که ما در اختیار داریم.
منبع | بازار









