آموزشی

غزل شماره ۶۳ از غزلیات شهریار + تفسیر شعر گر به پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید …

با غزل شماره ۶۳ از غزلیات شهریار + تفسیر شعر گر به پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید … تو این مطلب همراهمون باشید.

اینتین – غزل شماره ۶۳ از غزلیات شهریار را در روزانه بخوانید. طبیعت در اشعار شهریار نقش مهمی دارد. او با توصیف زیبایی‌های طبیعی، احساسات خود را به تصویر می‌کشد و خواننده را به دنیای خیال‌انگیز خود دعوت می‌کند.

گر به پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید

از در آشتیَم آن مه بی‌مهر درآید

آمد از تاب و تبم جان به لب ای کاش که جانان

با دم عیسویم این دم آخر به سر آید

خوابم آشفت و چنان بود که با شاهد مهتاب

به تماشای من از روزنه کلبه درآید

دلکش آن چهره که چون لاله برافروخته از شرم

بار دیگر به سراغ من خونین جگر آید

سرو من گل بنوازد دل پروانه و بلبل

گر تو هم یادت ازین قمری بی‌بال و پر آید

شمع لرزان شبانگاهم و جانم به سر دست

تا نسیم سحرم بال و پرافشان به بر آید

پیر کنعان من از ناله بیاسای که یوسف

پسری نیست که دیگر به سراغ پدر آید

دانم آن سنگدل آخر شود از کرده پشیمان

آن زمان در پی من کوی به کو، دربه‌در آید

رود از دیده چو با یاد منش اشک ندامت

لاله از خاکم و از کالبدم ناله برآید

دود شد شمع از آن شعله که در خرمنش افروخت

چند گویی که به پایان شب غم سحر آید

ماه کنعان چو به تلخی به دل چاه کند جان

کاروان گو همه با بار گلاب و شکر آید

شهریارا گله از گیسوی یار این‌همه بگذار

کاخر آن قصه به پایان رسد این غصه سرآید

تفسیر این شعر

این شعر از شاعر بزرگ ایرانی، شهریار، به بیان احساسات عمیق عاشقانه و درد و رنج ناشی از دوری و جدایی می‌پردازد. در زیر به زبان ساده‌تر و با توضیحات مناسب، ابیات این شعر را تحلیل می‌کنم:

۱. گر به پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید
اگر در سن پیری، شانس جوانی دوباره به من روی آورد،

از در آشتیَم آن مه بی‌مهر درآید

من به سوی آن معشوق بی‌محبت می‌روم.

• شاعر در این بیت بیان می‌کند که اگر شانس دوباره‌ای برای عشق جوانی پیدا کند، به سمت معشوقی که محبتش را از او دریغ کرده، می‌رود.

۲. آمد از تاب و تبم جان به لب ای کاش که جانان

از شدت عشق و اشتیاق، جانم به لب رسیده است،

با دم عیسویم این دم آخر به سر آید

ای کاش جانان (عشق من) با یک نفس مانند عیسی (که معجزه می‌کند) به کمک من بیاید.

• در اینجا شاعر از شدت عشق و درد خود می‌گوید و آرزو دارد که معشوقش مانند عیسی، او را نجات دهد.

۳. خوابم آشفت و چنان بود که با شاهد مهتاب

خوابم مختل شده و مانند این است که با معشوق ماهتابی،

به تماشای من از روزنه کلبه درآید

او از روزنه کلبه‌ام مرا تماشا کند.

• شاعر به تصویرسازی شب و خواب‌های آشفته‌اش می‌پردازد و آرزوی دیدن معشوق را دارد.

۴. دلکش آن چهره که چون لاله برافروخته از شرم

آن چهره زیبا که مانند لاله‌ای سرخ از شرم می‌درخشد،

بار دیگر به سراغ من خونین جگر آید

دوباره به سراغ من که دل شکسته‌ام بیاید.

• شاعر از زیبایی و جذابیت معشوقش صحبت می‌کند و امید دارد که او دوباره به او توجه کند.

۵. سرو من گل بنوازد دل پروانه و بلبل

اگر تو هم یاد آن قمری (پرنده عاشق) بی‌بال و پر بیفتی،

گر تو هم یادت ازین قمری بی‌بال و پر آید

می‌توانم گل‌ها را نوازش کنم.

• در اینجا شاعر به عشق و زیبایی‌های طبیعی اشاره می‌کند و می‌خواهد که معشوقش او را به یاد بیاورد.

۶. شمع لرزان شبانگاهم و جانم به سر دست

من مانند شمعی لرزان در شب هستم و جانم در خطر است،

تا نسیم سحرم بال و پرافشان به بر آید

تا نسیم صبحگاهی بیاید و مرا آرام کند.

• شاعر در این بیت احساس ناامنی و تنهایی خود را بیان می‌کند و امیدوار است که صبح آرامش را برای او بیاورد.

۷. پیر کنعان من از ناله بیاسای که یوسف

ای پدر پیر من، از ناله‌های من آسوده باش، چون یوسف،

پسری نیست که دیگر به سراغ پدر آید

دیگر پسری نیست که نزد تو بیاید.

• شاعر از جدایی و دوری خود از پدر صحبت می‌کند و حسرت دوری را احساس می‌کند.

۸. دانم آن سنگدل آخر شود از کرده پشیمان

می‌دانم آن دل سنگی (معشوق) در نهایت از کارهایش پشیمان خواهد شد،

آن زمان در پی من کوی به کو، دربه‌در آید

آن زمان او در پی من خواهد گشت.

• شاعر پیش‌بینی می‌کند که معشوقش در آینده پشیمان خواهد شد و به دنبال او خواهد آمد.

۹. رود از دیده چو با یاد منش اشک ندامت

اشک‌های ندامت از چشمانم به خاطر یاد او جاری خواهد شد،

لاله از خاکم و از کالبدم ناله برآید

لاله‌ای که از خاک من می‌روید، فریاد خواهد کرد.

• شاعر احساس غم و اندوه خود را بیان می‌کند و به تصویرسازی زیبای لاله‌ها اشاره دارد.

۱۰. دود شد شمع از آن شعله که در خرمنش افروخت

شعله‌ای که شمع را خاموش کرد، دود شد،

چند گویی که به پایان شب غم سحر آید

چه فایده دارد که بگویی شب غم تمام خواهد شد؟

• شاعر به ناامیدی خود اشاره می‌کند و می‌گوید که هیچ چیز نمی‌تواند غم او را برطرف کند.

۱۱. ماه کنعان چو به تلخی به دل چاه کند جان

وقتی ماه کنعان (معشوق) با تلخی در دل چاه برود،

کاروان گو همه با بار گلاب و شکر آید

کاروانی با بار گلاب و شکر خواهد آمد.

• شاعر حسرت دوری معشوق را بیان می‌کند و امید دارد که روزی خوشی‌ها دوباره بازگردند.

۱۲. شهریارا گله از گیسوی یار این‌همه بگذار

ای شهریار، دیگر از گیسوی یار شکایت نکن،

کاخر آن قصه به پایان رسد این غصه سرآید

زیرا بالاخره این داستان تمام خواهد شد و غصه‌ها پایان خواهند یافت.

• شاعر در انتها به خود آرامش می‌دهد که همه چیز بالاخره تمام خواهد شد و غصه‌ها نیز به پایان خواهند رسید.

به طور کلی، این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه، درد جدایی، امید به وصال و حسرت گذشته است. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا و استعاره‌های غنی، احساسات خود را به تصویر کشیده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا