آموزشی

معنی و داستان ضرب المثل « دم خود را روی کول گذاشتن »

با معنی و داستان ضرب المثل «دم خود را روی کول گذاشتن» تو این مطلب همراهمون باشین.

اینتین – درباره ضرب المثل «دم خود را روی کول گذاشتن» تو ادامه مطلب بیشتر بخونین:

دم خود را روی کول گذاشتن
یعنی از ترس خود را جمع و جور کردن و به سرعت فرار کردن.

اکثرا برای تحقیر کسی به کار می‌رود که در ابتدا با ادعای فراوانی وارد کاری می‌شود اما بعدها ناتوانی‌اش ثابت می‌شود و آبرویش می‌رود. در اینصورت اگر حقی را از کسی ضایع کرده باشد و نتواند از عهده ادا کردن آن برآید، از ترسش از دید مردم مخفی می‌شود. در اینجا مردم می‌گویند فلانی حق ما را خورد و حالا دمش را روی کولش گذاشته و رفته است.

گاهی برای تهدید این ضرب‌المثل را به کار می‌برند. مثلا به کسی که با حرف‌ها یا اعمالش شما را اذیت می‌کند، می‌گویید: دُمت را روی کولت می‌گذاری و می‌روی.

اشاره به حالتی دارد که کسی شکست خورده و جایی را ترک می‌کند یا در یک مرافعه پا به فرار می‌گذارد.

به نظر ریشه و داستانی در مورد آن نیامده ولی احتمال دارد اشاره به نوعی فرار اینچنینی در برخی حیوانات داشته و با آن مقایسه شده باشد.

داستان این ضرب المثل
روزی روزگاری مردمانی ساده در شهر کوچکی و در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند. در اوایل سال مردی به عنوان تاجر وارد این شهر شد و برای خود مغازه‌ای گرفت و مشغول خرید و فروش لوازم و اجناس خود شد. تاجر با ارزان فروشی و مهربانی توانسته بود که خود را در دل مردم شهر جا کند و به این طریق تمامی مردم شهر به او اعتماد کرده بودند.

روزی تاجر مردم را در میدان شهر جمع کرد و به آن‌ها گفت: من پیشنهادی برای همگی شماها دارم که می‌توانید با آن به فردی پولدار تبدیل شوید. اگر مایل بودید می‌توانید پول و سرمایه‌های خود را به من دهید تا با پول‌هایتان تجارت کنم و از سود تجارت هر چه به دست آمد، به شما هم بدهم.

مردم شهر که مدتی بود تاجر را می‌شناختند و به او اعتماد داشتند این پیشنهاد را قبول کردند. ولی همیشه فرد مهربان عاقل و عالم نخواهد بود و مردم شهر نمی‌دانستند که تاجر می‌خواست سر آن‌ها کلاه بگذارد. همگی مردم کل پول و دارایی‌های خود را جمع‌آوری کرده و هر چه که داشتند را به تاجر دادند.

تاجر نیز پس از دریافت تمامی اموال و دارایی‌های مردم بعد از چند هفته تجارت و باروبندیل خود را بست و آماده رفتن شده بود که در این حال یکی از اهالی شهر حقه تاجر را فهمید و سپس مردم شهر را جمع کرد و کل ماجرا را برای آن‌ها تعریف کرد.

مردم برای پس گرفتن حق و حقوق خود شبانه به خانه تاجر رفتند و زمانی که تاجر صدای مردم را از پشت در شنید از ترسش بدون اینکه چیزی بردارد، همه چیز را گذاشت و از پشت بام فرار کرد. مردم نیز وقتی که در را شکستند و دیدند که تاجر فرار کرده است، یکی از جوانان گفت: تاجر دمش را روی کول گذاشته و فرار کرده است.

منبع | روزانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا