با معنی و تفسیر شعر «به تودیع تو جان میخواهد از تن شد جدا حافظ …» از غزلیات شهریار تو این مطلب همراه ما باشید.
اینتین – برخی از اشعار شهریار به مسائل اجتماعی و سیاسی زمانهاش پرداخته و انتقادات اجتماعی را به شکل هنرمندانهای بیان کرده است. این ویژگی باعث میشود که آثار او به عنوان بخشی از تاریخ ادبیات معاصر ایران مورد توجه قرار گیرند.
غزل شماره ۷۱
به تودیع تو جان میخواهد از تن شد جدا حافظ
به جان کندن وداعت میکنم حافظ خداحافظ
ثناخوان توام تا زندهام اما یقین دارم
که حق چون تو استادی نخواهد شد ادا حافظ
من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم
نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ
هم از چاهم برآوردی و هم راهم نشان دادی
که هم حَبلُالْمَتین بودی و هم نورُالهُدیٰ حافظ
تو صاحبخرمنی و من گدایی خوشهچین امّا
به انعام تو شایستن، نه حدّ هر گدا حافظ
به شعری کز تو در آغاز عشق کودکی خواندم
به گوش جان هنوزم از خدا آید ندا حافظ
به روی سنگ قبر تو نهادم سینهای سنگین
دو دل با هم سخن گفتند بیصوت و صدا حافظ
در اینجا جامهٔ شوقی قبا کردن نه درویشی است
تُهی کن خِرقهام از تن که جان باید فدا حافظ
تو عشق پاکی و پیوند حُسن جاودان داری
نه حُسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
سخن را گر همه یک جملهٔ دستوری انگاریم
تو و سعدی خبر بودید و باقی مبتدا حافظ
هر آنکو زنگ غم دارد به دل از غمزهٔ خوبان
تو بزدایی غمش از دل به سازی غمزدا حافظ
مگر دل میکَنم از تو بیا مهمان به راه انداز
که با حسرت وداعت میکنم حافظ خداحافظ
تفسیر این شعر
این شعر از شهریار، شاعر بزرگ ایرانی، در واقع یک وداع عاشقانه و پر از احساسات عمیق است. در اینجا، به زبان ساده و با توضیحات مناسب، میتوانیم ابیات آن را بررسی کنیم:
۱. وداع با معشوق: شاعر میگوید که برای وداع با معشوق، جانش از تنش جدا میشود. این نشاندهنده عمق احساسات او و سختی جدایی است.
۲. ستایش معشوق: حافظ بیان میکند که تا زمانی که زنده است، او همیشه معشوق را ستایش خواهد کرد و میداند که هیچکس نمیتواند به مقام معشوق برسد.
۳. نماز عشق: شاعر از عشق به عنوان یک عبادت یاد میکند و میگوید که در این راه، معشوق راهنما و پیشوای او بوده است.
۴. راهنمایی معشوق: در اینجا حافظ میگوید که معشوق هم راه را به او نشان داده و هم او را از مشکلات نجات داده است.
۵. فقر و نیاز: شاعر خود را مانند گدایی میبیند که از معشوق خوشههای محبت را میچینند و بیان میکند که شایستهی انعامهای او نیست.
۶. یاد عشق کودکی: حافظ به یاد شعری که در دوران کودکی درباره عشق خوانده اشاره میکند و میگوید که هنوز هم صدای عشق در دلش طنینانداز است.
۷. گفتوگو با دل: شاعر در پایان به سنگ قبر معشوق اشاره میکند و میگوید که دلش با خود صحبت کرده است، حتی بدون صدا.
۸. فدای عشق: در اینجا حافظ میگوید که باید خود را از دنیای مادی خالی کند تا بتواند جانش را فدای عشق کند.
۹. عشق جاودان: شاعر بیان میکند که عشق و زیبایی معشوق نه انتها دارد و نه آغاز، بلکه همیشگی است.
۱۰. سخن گفتن با بزرگان: حافظ میگوید اگر بخواهیم سخن را به یک جمله خلاصه کنیم، او و سعدی (دیگر شاعر بزرگ) خبر دارند و دیگران فقط مبتدیاند.
۱۱. درمان غم: شاعر به معشوق میگوید که اگر کسی غم دارد، تو میتوانی آن را از دل او بزدایی.
۱۲. دعوت به مهمانی: در پایان، حافظ از معشوق میخواهد که بیاید و با حسرت وداعی که کرده، او را مهمان کند.
به طور کلی، این شعر احساسی عمیق از عشق، جدایی و ستایش معشوق را به تصویر میکشد و نشاندهندهی جایگاه ویژهای است که عشق در زندگی شاعر دارد.




