کتاب

معرفی و خلاصه کتاب «دخترک و صدف جادویی»

با معرفی و خلاصه کتاب «دخترک و صدف جادویی» تو این مطلب همراهمون باشید.

اینتین – کتاب دخترک و صدف جادویی، داستانی جذاب با موضوع خودشناسی را پیش روی شما قرار می‌دهد. ندا میرزائی الوری، نویسنده‌ی کتاب، در قالب داستانی شاعرانه و الهام‌بخش، اهمیت پذیرش تفاوت‌ها برای رسیدن به آرامش درونی را به شما یادآوری می‌کند. داستان درباره‌ی دختری نوجوان است که از تفاوت‌های خود با اطرافیان رنج می‌برد. به دنبال اتفاق‌هایی، شخصیت اول داستان به قدرت پذیرش خود پی می‌برد و به آرامش درونی می‌رسد.

درباره‌ی داستان دخترک و صدف جادویی
داستان کتاب دخترک و صدف جادویی، داستانی جذاب با مفاهیم پذیرش تفاوت‌ها برای رسیدن به آرامش درونی را در خود گنجانده است. ندا میرزائی الوری، نویسنده‌ی کتاب، داستان را با قلمی شاعرانه و روحیه‌بخش نگاشته است. این رویکرد، شما را در حین مطالعه به دنیای خیال می‌برد و فضایی صمیمی و تأمل‌برانگیز در داستان ایجاد می‌کند.

ماجرای کتاب دخترک و صدف جادویی درباره‌ی دخترکی است که فکر می‌کند با بقیه تفاوت دارد. این تفاوت، احساس کمبود را در دخترک ایجاد کرده است. در ابتدای داستان، صدفی جادویی در اختیار شخصیت اول قصه قرار می‌گیرد. به جای صدای دریا، نوای ستارگان از این صدف به گوش می‌رسد. دخترک به صدای ستاره‌ها دل می‌بندد و در رؤیاهایش، صدف جادویی را به عنوان منجی خودش و دنیا تلقی می‌کند. شخصیت اول داستان، آرزو دارد تا از طریق این صدف جادویی، با موجودات خیالی دوست شود و از آن‌ها برای نجات دنیا کمک بگیرد.

ندا میرزائی الوری در ادامه‌ی داستان، شما را با ترس‌های دخترک آشنا می‌کند. شخصیت اول داستان نوجوانانه‌ی دخترک و صدف جادویی از احساس تنهایی در مدرسه و تفاوت با دوستان، می‌ترسد. در ادامه‌ی این داستان، دخترک سعی می‌کند تا با آشتی با دنیای درونیِ خود، بر ترس‌هایش غلبه کند.

کتاب دخترک و صدف جادویی را انتشارات فروغ سیمرغ، چاپ و روانه‌ی بازار کرده است.

کتاب دخترک و صدف جادویی برای شما مناسب است اگر
خواننده‌ی نوجوانی هستید و می‌خواهید داستانی درباره‌ی پذیرش تفاوت‌ها و رویارویی با ترس‌ها مطالعه کنید.
قصد دارید داستانی با موضوع خودشناسی و یافتن معنای درونی به یکی از اطرافیان نوجوانِ خود هدیه دهید.

در بخشی از کتاب دخترک و صدف جادویی می‌خوانیم
از بچگی فکر می‌کردم همه‌ی مردها غول‌اند.
نه از آن‌هایی که آخر قصه دلشان نرم می‌شود-از آن‌هایی که توی کارتون‌ها با صدای کلفت قلعه‌ها را خراب می‌کردند و ابرها را می‌بلعیدند.
من خیال می‌کردم غول‌ها همه‌جا هستند:
یکی‌شان توی کوچه‌ی پشتی،
یکی توی تلویزیون،
و یکی هم… شوهر عمه‌م بود.
دندان‌ساز بود.
با آن خنده‌ی سفید و دست‌های بوی خمیر دندان،
برای من ترسناک‌ترین غول دنیا بود.
یه‌بار منو گرفت، سروته کرد،
برد بالای چاه حیاط مادربزرگ.

منبع | کتابراه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا