آموزشی

معنی و داستان ضرب المثل «شده حکایت روباه و مرغ های قاضی»

با معنی و داستان ضرب المثل «شده حکایت روباه و مرغ های قاضی» تو این مطلب همراهمون باشین.

اینتین- یه گرگ و روباهی تو یه روستا با هم زندگی می‌کردند. این دو تا رفیق، برای اینکه سر شکار و غذا به مشکل نخورن، کارها رو بین خودشون تقسیم کرده بودن. روباه که خیلی باهوش بود، مسئول پیدا کردن شکار بود و گرگ هم که زورش زیاد بود و چنگ و دندون تیزی داشت، مسئولیت اصلی شکار رو به عهده گرفته بود. آخرشم با هم می‌نشستن و حیوونی رو که شکار کرده بودن، می‌خوردن.

روزگارشون بد نبود تا اینکه چند روزی روباه هرچی گشت، شکاری پیدا نکرد که به گرگ خبر بده. واسه همینم حسابی گرسنه بودن و تو به در دنبال طعمه می‌گشتن. بالاخره یه روز گرگ یه لونه مرغ پیدا کرد و با عجله اومد پیش روباه و گفت: «چرا خوابیدی؟ سریع پاشو که نونمون تو روغنه و یه طعمه چرب و نرم پیدا کردم.»

روباه خوشحال شد و گفت: «چه لقمه چرب و نرمی پیدا کردی که اینقدر خوشحالی؟» بعد دوباره ادامه داد و گفت: «این لقمه چرب از کجا پیدا کردی؟»

گرگ گفت: «تو کاری به این کارها نداشته باش. فقط سریع پاشو و دنبالم بیا تا نشونت بدم.»

خلاصه روباه و گرگ سریع راه افتادن و انقدر رفتن تا رسیدن به یه خونه بزرگ. یه گوشه حیاط این خونه، یه مرغدونی بود. گرگ ایستاد و به روباه گفت: «اینم همون لقمه چرب و نرمی که گفته بودم. ببینم عرضه شو داری یه مرغ چاق و چله شکار کنی و بیاری با هم بخوریم؟!»

روباه که خیلی گرسنگی کشیده بود، با عجله رفت تو حیاط و خودشو رسوند کنار مرغدونی. یه گوشه‌ای قایم شد تا تو یه لحظه مناسب حمله کنه.

تو مرغدونی کلی مرغ و خروس چاق و چله مشغول آب و دونه خوردن بودن. آب از لب و لوچه روباه سرازیر شد. در مرغدونی باز بود و روباه به راحتی می‌تونست یکی از مرغ‌ها رو بگیره و فرار کنه.

روباه تا در باز مرغدونی رو دید، خوشحال شد و گفت: «به این میگن شانس خوب!» اما یهو هوشش به کار افتاد و با اینکه گرسنگی نمی‌ذاشت درست فکر کنه، با خودش گفت: «در باز و مرغ چاق! چرا گرگ که خودش این همه مرغ رو دیده، شکار نکرده و این همه راهو برگشته تا به من بگه برم اونا رو شکار کنم؟! حتماً کاسه‌ای زیر نیم کاسه‌ست.» واسه همینم دست خالی برگشت سمت گرگ.

گرگ تا روباه رو دست خالی دید، عصبانی شد و گفت: «مطمئن بودم که عرضه شکار یه مرغ رو هم نداری. چی شد که دست از پا درازتر برگشتی؟»

روباه گفت: «چیزی نشده. فقط می‌خوام بدونم این خونه و این مرغدونی مال کیه و چرا صاحبخونه در مرغدونی‌شو باز گذاشته؟»

گرگ گفت: «این حرفا چه ربطی به گرسنگی و شکار ما داره؟ این خونه، خونه قاضی شهره که حتماً کارگرش یادش رفته در مرغدونی رو ببنده.» روباه تا اسم قاضی شهر رو شنید، فوراً فرار کرد.

گرگ که انتظار چنین حرکتی رو نداشت، دنبال روباه دوید تا بهش رسید. جلوی روباه رو گرفت و گفت: «چرا فرار می‌کنی؟ مگه شیر درنده دیدی؟»

روباه گفت: «راستشو بخوای، گرسنه بمونم، بهتر از اینه که دودمانم رو به باد بدم.»

گرگ گفت: «منظورتو واضح بگو.»

روباه گفت: «خوب گوش کن ببین چی میگم. اینجا خونه قاضیه. اگه من مرغ خونه قاضی رو بخورم، قاضی فوراً به مردم میگه که گوشت روباه حلاله. مردم هم با شنیدن این حکم دنبال روباه‌ها می‌افتن و نسل روباه رو از روی زمین برمی‌دارن. بنابراین گرسنه باشم بهتر از اینه که دودمانم رو به باد بدم.»

کاربرد ضرب المثل
از اون روزگار به بعد، هر وقت کسی بخواد از در افتادن با آدم‌های پرنفوذ دوری کنه، میگه: «حکایت ما هم شده حکایت روباه و مرغ‌های قاضی.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا